Wednesday, April 22, 2009

Mehdi Akhavan-e- Sales مهدی اخوان ثالث


Mehdi Akhavan-e- Sales مهدی اخوان ثالث



به کمک موس نقشه زیر را حرکت دهید و محل های دلخواه را بیابید
برای بزرگتر یا کوچکتر نمودن نقشه روی نشانه های + و _ کلیک نمایید
. برای نقشه های مکانهای دیدنی دیگر که در ادمه فهرست شده اند نیز از همین راهنمایی  استفاده نمایید










سگها و گرگها
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش اید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد


شعر های مهدی اخوان ثالث به صورت فایل ای صوتی






در پيوند هاي زیر، آلبوم هايي كاملي از جاذبه هاي گردشگري ايران ، خراسان  مشهد و مکان های دیگری را خواهيد ديد
  
هنگامی که مطالب مربوط به هر بخشی را  کلیک نمودید ، به هر علت اگر برخی از عکس ها دیده نشدند ، شما نخست روی پیوند



و سپس پیوند


کلیک نمایید. در سایتی که باز می شود شما عکس ها را با امکانات بسیار فوق العاده ای خواهید دید از جمله روی هر عکس که کلیک نمایید در اندازه ی بزرگتر باز شده و نقشه ی دقیق محل عکس برداری، همراه با جی پی اس ، موقعیت دقیق آن محل به نمایش در می آید. شما هر گاه قصد بازدید از آنجا را داشته باشید دیگر هرگز مانند نگارنده، که برای اولین بار به آنجا ها می رفتم و قبلاً چنین راهنمایی هایی را در جایی ندیده بودم ،راه را گم نمی کنید و سرگردان نمی شوید.این قسمت ها در حال تکمیل شدن است و هر روز به تعداد عکس ها و کیفیت آنها افزوده می گردد. هیچ دستگاه دولتی تا کنون توفیق انجام چنین کاری با این وسعت و دقت را نداشته است.

در آلبوم های زیر نیز می توانید با امکانت متفاوت دیگری عکس ها را ملاحظه نمایید


و سپس روی پیوند های


  کلیک نمایید. وارد وبگاه  دیگری از نگارنده خواهید شد ، حال روی هر بخش که  مورد نظر شماست  کلیک نمایید ، تمام عکس ها ی آن قسمت را خواهید دید.
 گر در آن وبگاه روی عنوان
 slide show
کلیک نمایید عکس ها را به صورت پویانمایی زیبایی مشاهده خواهید فرمود. پیشنهاد  می   کنم نخست مطالب و عکس های این وبلاگ را ببینید سپس هر جا لازم بود که  عکس های آن متن ها را دوباره کاملتر ببینید به بخش آلبوم عکس ها بروید.
راه دیگر برای دیده شدن عکس ها همراه متن ها، استفاده از فیلتر شکن های مختلف است که آنرا روش مطلوبی نمی دانم ولی متاسفانه دولت با فیلتر های بسیار شدید و کور خود ، کاری می کند که مردم بناچار و برخلاف میل باطنی برای دیدن سایتهای مفید که محتوای غیر اخلاقی هم ندارند مجبور به استفاده از فیلتر شکن می شوند.وبگاه های اینجانب فیلتر نشده اند ولی دولت سرور های اصلی را به گونه ای فیلتر نموده که معمولا در هیچ وبگاه متعلق به بلاگ اسپات یا همان بلاگر معروف عکس ها دیده نشود.البته  آی اس پی های ایران یا همان شرکت هایی که خدمات اینترنتی ارائه می دهند، از نظر فیلتر نمودن با هم متفاوت هستند. یک راه هم استفاده از خطوط وی پی ان  vpn است .

Dogs and wolves
It's cold and snow slow Bard
Cloudy and quiet gray color g.
Precipitation Mesghali earth, Mesghali
Sends covered fields, fields
Anthem Rosen night without your cottage
Anthem and rain is tonight
Wind of yap but suggests
Guest tonight is the night that Hurricane
The Snows of Devon curtains, wind
Mental wings of wind, rain
Rosen night without your cottage inside
Cold stormy winter night
Singing dogs
Contaminated land is cold and snow and more
Hvataryk is furious and storms
Take - such as Gorgan - wind, yap
But we Nikbakht to what is the tank?
Mtbkh the Lord, there
On the sawdust of soft sleep
What a pleasure and conditioning, and then
And tell my dear chuck Shnftn
Vz leavings of the table eating
Gr and the bone is not well
What a good world of life easily
What dear Lord and kindness
But whip! This is another Bly
Yes, but to be tolerated
It is true that is painful, forsooth
But the last Lord have Rhmsh
Since going to subside Khshmsh
The head of the shoes and legs thank
We and the Shmard Zkhmhaman
Love to spoil the Shmarym
Bard still Khrvshd wind and snow
S Rosen night without your roof cottage
Cold stormy winter night
Winter death black ink
Singing Dances
Contaminated land is cold and snow and more
Air is dark and angry storm
Take - like dogs - wind, yap
Earth and the sky is the Kane with us
Rb and stormy night and the wild-rouser
Desert night and the terrible cold and
Bly not fill cold heat
Plain to the government and us
No corner of our warm lair
Head gap Koohsar Panahi
Not even a small forest, which can be
Sometimes the SVD unstressed
Two enemies await our permanent
Two enemy to torture our
Braun: cold inside: This fire esurience
That our organs thrown brass
Two ... Now ... The third enemy ... The unexpected
Search outside the ambush patrol and sally
Atashin weapons ... Relentless ... Merciless
Foot and not to place straw Back
بنوش to snow! Get rosy, Brafrvz
The blood, our blood without Khanmanhast
The blood, blood is hungry gorgan
The blood, blood Shrast children
Dorrin cold, hungry, sore-eaten,
Dvym confuse head on the snow because the wind
However glory of Lebanon
Ng·hbanym, freedom, free







شعري از زنده ياد مهدي اخوان ثالث شاعر بزرگ ايران از ديار مشهد ، آرامگاه او در شهر طوس مشهد و همجوار با بزگ مرد ديگري بنام حكيم ابوالقاسم فردوسي .اين گور شايسته بزرگي چون اخوان ثالث نيست ولي به آزاد مردان اين مرز پر گهر هميشه كم توجهي مي شود. ديري است كه فرهنگ نخبه كشي در اين ديار حاكم است. از زمان حمله اعراب و ...
قاصدک

قاصدک ! هان چه خبر آوردی ؟
از کجا، و از که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما ، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نيست مرا
نه زياری ، نه ز ديار و دياری - باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک !
در دل من ، همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب .
قاصد تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گويد ،
که دروغی تو دروغ ؛
که فريبی تو ، فريب .
قاصدک! هان ، ولی... آخر ... ايوای !
راستی آيا رفتی با باد ؟
با توام ، آي ! کجا رفتی آی ..!
راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جايی ؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک !
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گريند.

























فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز  

                               هر طرف می سوزد این آتش

پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود

                 من به هر سو می دوم گریان

                                          در لهیب آتش پر دود

        وز میان خنده هایم تلخ

               و خروش گریه ام ناشاد

                     از دورن خسته ی سوزان

 می کنم فریاد ،  

                 ای فریاد ! 
  
                                 ای فریاد ...
 

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم

                           همچنان می سوزد این آتش

 نقشهایی را که من بستم به خون دل

                            بر سر و چشم در و دیوار

                                       در شب رسوای بی ساحل

وای بر من ، سوزد و سوزد

         غنچه هایی را که پروردم به دشواری

                در دهان گود گلدانها

                      روزهای سخت بیماری

                              از فراز بام هاشان ، شاد

دشمنانم موذیانه خنده های فتح شان بر لب

                       بر من آتش به جان ناظر

                                    در پناه این مشبک شب

       من به هر سو می دوم ،گریان ازین بیداد

 می کنم فریاد ، 
  
                ای فریاد !  

                             ای فریاد ...

 وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش

        آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

                           و آنچه دارد منظر و ایوان

                                       من به دستان پر از تاول

        این طرف را می کنم خاموش

                          وز لهیب آن روم از هوش

                      ز آن دگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود

 تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود

         خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر

                                صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

          وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب

                            مهربان همسایگانم از پی امداد ؟

    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

       می کنم فریاد ، 
  
                          ای فریاد !  
                                      ای فریاد ...
 


مهدی اخوان ثالث






شعر های مهدی اخوان ثالث با صدای دلنشین خودش تقدیم به شما عزیزان


حجم فايل
نمايش شعر انتخابي
2':30"
2':20"
2':30"
2':25"
0':55"
1':00"
2':25"
0':55"
2':25"
2':00"
1':30"
2':05"
1':50"
1':55"
1':40"
2':30"
2':25"
2':05"
2':05"
1':50"
2':25"
0':55"
190 Kb
185 Kb
195 Kb
192 Kb
075 Kb
078 Kb
186 Kb
075 Kb
187 Kb
157 Kb
122 Kb
165 Kb
145 Kb
149 Kb
133 Kb
191 Kb
190 Kb
166 Kb
166 Kb
147 Kb
187 Kb
071 Kb

مشاهده‌ي كتاب : زمستان    از اين اوستا    آخر شاهنامه

از اين اوستا   

مشاهده‌ي كتاب : زمستان      

مشاهده‌ي كتاب :    آخر شاهنامه

























Mehdi Akhavan Sales (life and works of letter)

Mehdi Akhavan Sales (name of art: M.. Omid) in 1307, was born in Mashhad in the eye. In high school in Mashhad and will also continue to study the poetry of young beings will begin, and chose the ancient poem format. Volume 1326 in Mashhad Conservatory Course Forging the end of the seat and began to work in this field. In the beginning decades of their lives twenty came to Tehran and chose a career teacher. Badkhtr uncle Iran in 1329 married. Although first policy orientation, but after the events of August 28 while on the return policy. Nima Yooshij and some later choral way he met. Masterpiece 'Akhavan Sales' ode to winter. He was the best approach homeland sympathetically poems also said Iran is for (you and an old canvas like). He has 4 children is.

Mehdi Akhavan Sales (March 1307, Mashhad - 4 September 1369, Tehran), poet and

Music is an Iranian scholar. He pseudonymous poems «M.. About »was.

Akhavan Sales classical poetry was capable of. His poetry and new works Grayyd

Pleasant in both Shrsh instead Nhadhast. He also met a musician

Cither authorities and was musical.

His father was called Ali, was one of three brothers with great Soviet revolution

Shnasnamh came to Iran and was, so their family name Akhavan Sales

Trilogy means brothers laid.

Mehdi Akhavan Sales in 1307 in Mashhad Toos new born eye.

Mashhad in the secondary school education will continue.

Bring on the young poet from the beginning and chose the format of ancient poetry.

Volume 1326 in Mashhad Conservatory Forging the field and finished where

In the field started to work. In the beginning decades of their lives twenty came to Tehran and

Chose a career teacher.

Akhavan was imprisoned several times and once in the suburbs of Kashan was exiled.

Iran in 1329 Badkhtr uncle married Akhavan Sales.

For the year 1333 on charges of political prisoners was Chndm.

After release from prison in 1336 to pay the radio and later TV

Khoozestan moved.

The year 1353 to Tehran to Khuzestan Wayne on national radio and television

Iran to pay.

In 1356 the University of Tehran, the National University and teaching poetry

Samani and brought on the contemporary.

Year 1360 without the deprivation of all rights cholera was retired government jobs

In 1369 the invitation of Germany to hold the Culture House Sep poetic night

4 to 7 April for the first time went out a few fish after returning from Vsranjam

A trip in September died. He wills according Toos beside the tomb

Ferdowsi was buried. Her 4 children instead of left.

Mehdi Akhavan Sales Shrsh the office as the first organ in 1330

Released.

Although decades Akhavan twenty began his poetic activity, but until the publication

Third Dftrshrsh, Winter, in 1336, in literary circles at that time known

Was little.

While the first policy orientation, but after the August 28 event

While the returns policy. Nima Yooshij and some later choral style

He met. Winter is a masterpiece Akhavan Sales poetry.

Sbkshnasy

Akhavan is a bardic poetry skills. Drvnmayhhay in his epic Shrsh

Jnbhhayy to work and takes these themes and metaphors to illustrate the symbol is.

According to some critics, the Image M.. Many hope the minds of left

He is a kind of poetic prophecy comments and messages and comments provided on Collection

Ideological mixture of ancient Iranian history and create meaning Vrdhast Votes

In this way, and sometimes racist aspects Irandust he has found.

Akhavan, but did not accept this issue and about Gfthast: «my past

And comments on Iran have. I have a heart of justice, everyone knows the rhyme,

Justice is the heart, two rhyme scale demanded that justice is occasionally

And the cry Khshmy Dashtham. »

Akhavan poems in 1330 and 1340 decades Solar Rozane art intellectual developments

And social time was Vbsyary young artists the time and intellectual Bashr

Obe new attitude of life were. Brsharan contemporary Mehdi Akhavan Sales

Iranian influence is profound.

She combines art and style of ancient poetry and mourning his Nymayy Brgzshth collection

There he brought to the specific and profound effect on generations after him and Hmnslan

Available.

A few months Akhavan Sales Culture House after returning from Germany in September quarter

Months of 1369 died in Tehran. He along with the tomb of Ferdowsi in Toos

Buried.





مهدی اخوان ثالث ( زندگی نامه و آثار )
مهدی اخوان ثالث (نام هنری: م. امید) در سال ۱۳۰۷ در مشهد چشم به جهان گشود.در در مشهد تا متوسطه نیز ادامه تحصیل داد واز نوجوانی به چامه سرایی روی آورد و در آغاز قالب چامه‌ی کهن را برگزید. در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دهه‌ی بیست زندگیش به تهران آمد و پیشه‌ی آموزگاری را برگزید.در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران ازدواج کرد.با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوه‌ی سرایندگی او آشنا شد. شاهکار 'اخوان ثالث' چكامه‌ی زمستان است. او رویکردی میهن پرستانه داشت و بهترین اشعارش را نیز برای ایران گفته است (تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم). او دارای ۴ فرزند است.
مهدی اخوان ثالث ( اسفند ۱۳۰۷، مشهد - ۴ شهریور ۱۳۶۹، تهران) شاعر و
موسیقی‌ پژوه ایرانی است. تخلص وی در اشعارش « م. امید » بود.
اخوان ثالث در شعر کلاسیک ایران توانمند بود. وی به شعر نو گرایید و آثاری
دلپذیر در هر دو نوع شعرش به جای نهاده‌است.همچنین او آشنا به نوازندگی
سه ‌تار و مقام‌های موسیقیایی بوده‌است.
پدر او که علی نام داشت ، یکی از سه برادری بود که با انقلاب کبیر شوروی
به ایران آمد و شناسنامه گرفت، از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث
به معنی برادران سه‌گانه گذاشتند.
مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۰۷ در توس نو مشهد چشم به جهان گشود.
در مشهد تا دوره متوسطه ادامه تحصیل داد.
از نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید.
در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا
در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دهه ی بیست زندگیش به تهران آمد و
پیشهٔ آموزگاری را برگزید.
اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد.
در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد.
در سال ۱۳۳۳ برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد.
پس از آزادی از زندان در۱۳۳۶به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون
خوزستان منتقل شد.
درسال۱۳۵۳از خوزستان به تهران بازگشت واین بار در رادیو و تلویزیون ملی
ایران به کار پرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانشگاه های تهران ، ملی و تربیت معلم به ‌تدریس شعر
سامانی و معاصر روی آورد.
درسال۱۳۶۰بدون حقوق وبا محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد
در سال ۱۳۶۹به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری ازتاریخ
۴ تا ۷ آوریل برای اولین بار به خارج رفت وسرانجام چند ماهی پس از بازگشت
از سفر در شهریور ماه جان سپرد. طبق وصیت وی در توس در کنار آرامگاه
فردوسی به خاک سپرده شد. از او ۴ فرزند به‌جای مانده است.
مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال ۱۳۳۰
منتشر کرد.
اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد،اما تا زمان انتشار
سومین دفترشعرش، زمستان، در سال ۱۳۳۶،در محافل ادبی آن زمان شهرت
چندانی نداشت.
با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از
سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی
او آشنا شد. شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است.
سبک‌شناسی
مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه‌های حماسی را در شعرش
به کار میگیرد و جنبه‌هایی ازاین درونمایه‌ها را به استعاره و نماد مزین میکند.
به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به جا مانده
این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام‌ آوری روی آورده و از نظر
عقیدتی آمیزه‌ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت‌خواهانه پدید آورده‌است
و در این راه گاه ایران‌دوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کرده‌است.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته‌است: «من به گذشته
و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم ، هر کس قافیه را می‌شناسد ،
عقده عدالت دارد ، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است ، گهگاه
فریادی و خشمی نیز داشته‌ام. »
شعرهای اخوان در دهه های۱۳۳۰و۱۳۴۰شمسی روزنه هنری تحولات فکری
و اجتماعی زمان بود وبسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار باشعر
های اوبه نگرش تازه‌ای از زندگی رسیدند.مهدی اخوان ثالث برشاعران معاصر
ایرانی تاثیری عمیق دارد.
هنر او در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او برگذشته مجموعه‌ای
به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم‌نسلان او و نسل‌های بعد
گذاشت.
اخوان ثالث چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در در چهارم شهریور
ماه سال ۱۳۶۹ در تهران جان سپرد. وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به
خاک سپرده شد.





































زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.


کتیبه

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود




سگها و گرگها
1
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش اید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد






مهدی اخوان ثالث
شعر و اندیشه ی استاد مهدی اخوان ثالث
برای چه می نویسید ؟ *
مهدی اخوان ثالث ( م.امید )
برای این می نویسم که بدانم کیستم، در کجا، کجای عصر و زمانه ی خود هستم.بدانم، دانستنی براستی دانستن، که آیا هنوز هستم، هنوز زنده ام؟چون به اعتقاد من « هستن » تنها در همین کسوت خلق خود بودن ، و از هوا و آب و نان سهمی بر گرفتن، نیست. در این امر، انسان هر انسانی با انسان و حتی حیوان دیگر مشترک و شاید کمابیش همانند است .نه این « هستن » نه؛بلکه آن « هستن » در اوج ، آن احظات نادر و کمیاب که « هستی » با « مستی» توامان است و پیوند و اتصالی شگفت در حد آمیختگی ، و بلکه یگانگی پیدا کرده است، در چنین لحظات است که به اعتقاد من هستی و بودن به راستی تحقق می یابد و انسان می تواند با شوق و شعف بگوید: های زمانه! من هستم، من برای این می نویسم ، می سرایم، متغنی می شوم، که بدانم آیا هنوز می توانم واجد و عارف آن چنان لحظات گردم و آن چنان شعف را فریاد گر شوم و زمانه را آگاه کنم؟ و این حال همیشه دست نمی دهد و به دلخواه آدم نیست. و شاید همین گهگاه و اندک یابی آنچنان که وارد بر « حال » انسان و مزین و مرصع کننده ی « وقت و حال » است که آن لحظات را ممتاز و درخشان می سازد و از دیگر لحظات مرده ی عمر تمایز و تشخیص می بخشد. به این دلیل است که گفته اند :
خانه گه تاریک و گاهی روشن است یارب این نور از کدامین روزن است
و همین « حال و حالت » که انسان را به گذرگاه «آزمایش» می برد و از او می پرسد، پرسیدن ها و پرسیدن ها و پرسش ها ، پس می توان گفت ، من می سرایم ، می نویسم برای اینکه آن پرسش ها را دریابم و آن آزمایش ها را داشته باشم و باز هم بدانم، چیستم، کیستم، از کجا و به کجا می روم؟ و در آن لحظات اوجی ، خود هم پاسخگوی پرسش ها و آزمایش ها هستم، و هم آزماینده و آزمایش گر و اینجا باز همان «یگانگی» چهره می نمایاند و من و ما و تو همه یکی می شوند، یگانگی شوند.
می سرایم، می نویسم برای آنکه می خواهم بسرایم و بنویسم و این خواست، تا آنجا که من بارها و بارها آزموده ام و دانسته ام براستی بیرون از اختیار است . من نمی توانم به درستی که نمی توانم اراده کنم و بنشینم و بسرایم و و بنویسم و کار تمام . نه، و این تقریباً نه که تحقیقاً برون از اختیار و اراده بودن لحظه های سرودن است که « درک می شود، اما وصف نمی توان کرد».
و لحظات مرده ی عمر ... آی لحظات مرده شما نزد من چه غریبه و ناشناخته اید و هنگامی که چشم می گشایم و خود را در میان شما محصور می بینم چه قدر احساس تنهایی و غربت می کنم آی ! ... من از شما نیستم از جنس و جنم شما نیستم ، در میان شما چرا باشم؟ من شاهبازی بلند پروازم که آشیان بر کنگره ی کاخ برتر از اندیشه و خیال و واهمه ی ملک القدوس دارم آنجا کز آن برتر اندیشه بر نگذرد، پس در میان شما لحظات مرده ی عمر و نوبت چه می کنم ، این پرسش را که و چه پاسخ تواند داد؟
می سرایم و می نویسم ، برای اینکه می بینم هنوز برای نبرد و تلاشی والا و ارجمند، هدف ها و نشانه هایی در پیش رو دارم و آن ندا دهنده و صلاگر درونی می گویدم: تلاش کن، نبرد کن آنک هدف و نشانه، آنک دشمن درستی و راستی ، رادی و پاکنهادی. هی بگردم مبارز تلاشکر خصم افکن را ، به پیش ... ! و می بینم و می دانم که تا نیرویی و توانی در تن و جان دارم، بایدم کرد، نبرد باید ای مرد، نبرد و چنین بوده است تا کنون که همیشه دشمنی پیش رو و انگیزه ای برای درگیری و گلاویزی داشته ام و دارم که با او سر سازش نمی توانم داشت و آن انگیزه چه قدر بالاو انصراف ناپذیر است، گویی بار رسالتی را بر دوش هستی و مستی من نهاده است که باید آن را به منزل رسانم.
می سرایم می نویسم برای اینکه قسمت ازلی، بی حضور ما صورت گرفته است و مقدری تغییر ناپذیر را سرو سامان داده اند و « برنامج این است و جز این نیست » که هر کسی را بهر کاری ساختند و قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند و مرا برای این «کار» آفریده اند؛ برای این می سرایم و می نویسم که « باید » بسرایم و بنویسم.
ای کره بز، اختیار این مرتع ژاژ دارد رسن جبر، خدا می داند
می سرودم و می نوشتم، برای اینکه می دیدم ، عجبا، چگونه نمی بینند که چه بسیار از امور چه مایه خنده آور و مسخره است و ناظران خامش به تماشا نشسته اند ، گویی تماشاگر امور به راستی جدی و بسامانند و من بر عهده ی خود لازم می شناختم که نشان دهم و جلب دقت و توجه خلق الله کنم که اینها، آن نیست که می گویند و « باید » باشد، اینها شوخی و مسخره و طنز است، ببینید : آنک، اونهاش سرودم و نوشتم و نمودم، ...
و می نویسم و می سرایم برای اینکه می بینم چه مایه از حقایق و زیبایی ها، راستی ها و درستی ها غریب، آواره، بی در کجا و بی حامی و پناه مانده اند، و هنگامی که در پرتو «شعور نبوت» ( به معنای خاصی که من اراده می کنم و در خصوص آن در مؤخره ی یکی از کتاب هایم از این اوستا به تفصیل سخن گفته ام ) قرار گرفتم، بی اختیار قلم بر می دارم و به یاری آن حقیقت ها و زیبایی های بی حامی و پناه می شتابم و « سرّ و سرود » خود را فریاد می کنم ، تا به گوش اهلش برسد و همگان بدانند که هنوز هستند کسانی که می خواهند یار و یاور حقیقت ها و زیبایی ها باشند .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* مجله دنیای سخن، شماره 17، فروردین 1367 ( برگرفته از صدای حسرت بیدار )
توضیحی در رابطه با لینک ها : متشکر و ممنونم از همه ی دوستانی که این وبلاگ رو به لیست پیوند های خودشون اضافه کرده اند ، در اسرع وقت تمامی دوستان به لیست پیوند ها اضافه خواهند شد، اما از همه ی عزیزان تقاضا دارم که حتما عنوان وبلاگ خودشان را هم در پیام ذکر کنند که برای اضافه کردن لینک مشکلی پیش نیاید . ( م.ر)
+ نوشته شده در شنبه چهارم آبان 1387ساعت 15:26 توسط میثم رضاوند | 44 نظر
جلوه های شخصیت اخوان در شعرش
محمد رضا باطنی
شاید به مناسبت حرفه ام ، زبان شناسی ، حق این می بود که من درباره ی ویژگی های زبانی شعر اخوان چیزی می نوشتم. ولی این کار نیاز به تجزیه و تحلیل نقّادانه دارد ، و من شعرهای اخوان را هیچ گاه با این دید نخوانده ام ؛ و در فرصت کوتاهی نیز که برای این مختصر در اختیار دارم، چنین پژوهشی مقدور نیست .
آنچه می خواهم در اینجا به آن اشاره کنم این است که من شعر های اخوان را دوست دارم و شعرهای اخوان را نیز به خاطر خود اخوان دوست دارم و خود اخوان را نیز به خاطر پاره ای از ویژگی های شخصّیت او دوست دارم . طبعاً این ویژگی های شخصیتی در شعر های اخوان منعکس است و من در اینجا چند مورد از آنها ار بر می شمرم :
ادامه مطلب
به مناسبت سالمرگ مهدي اخوان ثالث
اخوانی ديگر
علي باباچاهي
علی باباچاهی
در فيلمنامه يا نمايشنامه يي که ژان کوکتو نوشته است يکي از شخصيت ها به ديگري که شاعر شناخته شده يي هم هست مي گويد که عيب تو اين است که براي نوآوري حد و مرزي قائل هستي، شاعري ديگر اما بيرون از اين نمايشنامه يعني در دنيايي خيلي واقعي معتقد است که من براي نوآوري اهميت بسياري قائلم اما نمي خواهم به بهاي مدرنيست بودن تروريست از کار در بيايم. واقعيت امر اين است که ديگر مدت ها است تکليف خواننده حرفه يي و منتقد شعر با نحوه و ميزان نوآوري هاي مهدي اخوان ثالث روشن شده است. وقتي به ياد مي آوريم که او از اولي هاي مکتب نيمايي است بسياري نکته ها روشن تر مي شوند. براي اينکه در رديف اولي ها قرار بگيري قطعاً بايد سهم تو از نوآوري چشمگير و قابل درنگ باشد ورنه تسلط بر اوزان و فن بلاغت که اموري هستند اديبانه و مثلاً مريدپسندانه چندان چاره ساز نيست. مي دانيد که نوشتن «کتيبه»، «قصه شهر سنگستان»، «مرد و مرکب» و چندين و چندهايي ديگر را فقط شاعر سترگي همچون اخوان ثالث مي تواند بنويسد. بگو نقادي، بگو داستان سرايي، بگو نظم آوري اما آيا هر شاعري از عهده نوشتن چنين آثاري برمي آيد. افزون بر اين وقتي به «آنگاه پس از تندر» و شعرهايي از اين دست مي رسيم به عينه درمي يابيم که با واقعيت هايي در عالم هنر روبه روييم که در کنار ديگر واقعيت ها قد برافراشته و چيزي از خود کم نگذاشته اند. خيلي پيش از اين اما بر شعر «آنگاه پس از تندر» اخوان (از اين اوستا، ص 40 به بعد) درنگ کرده ام و اکنون نيز برآنم که سرخوشي هاي آن درنگ جانانه را هرچند به اشاره با دوستداران شعر پيشرو ايران در ميان بگذارم، به گمان من اخوان با اين شعر در مقايسه با ديگر شعرهايش در «وضعيت ديگر»ي قرار مي گيرد چرا که در «آنگاه پس از تندر» اخوان واقعيت ها را مي کاود تا از آن واقعيت تازه يي بپردازد. درست است که نوآوري در شعر اخوان در قاب سنت مي درخشد، اما سنت در شعر اخوان به تعبير اليوت به معني حفظ پاره يي اعتقادات جزمي نيست. بر همين مبنا مي گويم که در اين شعر مثل رمان نوگرا، آغاز به مفهوم قراردادي آن وجود ندارد. خواننده آشنا با شعرهايي همچون «کتيبه» و ... ناگهان در وسط شعر پرتاب مي شود. شاعر بر آن است که به تعبير ويرجينيا وولف ذرات را همچنان که بر ذهن آدمي فرود مي آيد ثبت کند. علاوه بر آغاز نامنتظر اين شعر با فضايي تازه و حدوداً غافلگيرکننده روبه رو هستيم؛ فضايي که داستان و تصوير را به هم گره مي زند و داستاني که به منزله رويا تصاويري کابوس گونه را با ساختاري ظاهراً پيچيده پيوند مي دهد. واقعيت ها و مشهودات عيني اين بار به گونه يي در تصرف شعر اخوان برمي آيد که خواننده را در فضايي غريب و متفاوت قرار مي دهد. تصاوير و تداعي هاي هول آور و فضاي سوررئاليستي شعر، در عين استقلال ، با قصه نو و هنر مدرن شباهت زيادي دارد. فضاسازي هاي شعر اخوان به طور کلي جذاب و منحصر به فردند، اما مفروضاتي چند از شعر سنتي گاه باعث مي شود که لحظاتي از شعرهاي ممتازي همچون «برف» و «آخر شاهنامه» و... قابل پيش بيني باشد، اما برانگيختگي سوررئاليستي «آنگاه پس از تندر» در نهايت غيرقابل پيش بيني و غافلگيرکننده به نظر مي رسد.
مراسم بزرگداشت هفدهمین سالگرد استاد مهدی اخوان ثالث
این مراسم روز یکشنبه چهارم شهریور ماه بر سر مزار این برزگمرد در آرامگاه فردوسی برگزار خواهد شد .
سنگ مزار استاد مهدی اخوان ثالث
حضور استاد قهرمان در این مراسم قطعی ست و گروه دلشدگان نیز تصنیف نشانه ی تو را اجرا خواهند کرد که این تصنیف را استاد قهرمان یار قدیم و جانی اخوان در سوگ آن بزرگ ساخته است .
درباره ی دفترِ « آخر شاهنامه »
« فروغ فرخزاد »
مقاله ی حاضر از « مجله « ايران آباد » شماره ي هشتم ، آبان ماه 1339 و آرش قديم ، شماره ي فروغ ،13. » انتخاب شده است که متن کامل مقاله عیناً ذکر شده تا وفاداریمان نسبت به فروزغ بزرگ بی خدشه بماند ... که شرایط جامعه امروز بی شباهت به آنروز نیست !!!
فروغ فرخزاد
آخر شاهنامه نام سومين مجموعه شعريست که مهدي اخوان ثالث (م.اميد) در تابستان سال گذشته منتشر کرده است . تولد اين نوزاد آنچنان آرام و بي سر و صدا بود که توجه منتقدان محترم هنري را ، که مطابق معمول سرگرم دسته بندي و نان قرض دادن به يکديگر بودند، حتي به اندازه ي يک سطر هم جلب نکرد. و تقريباً، جز يکي دو مورد ، هيچ يک از مجلات ماهانه يا غير ماهانه ادبي که در تمام مدت سال گوش خوابانده اند تاببينند در ديار فرنگ چه مي گذرد ، و مثلاً امروز روز تولد يا مرگ کدام نويسنده درجه اول يا درجه سوم است ، که با عجله آگهي تسليت و تبريک را از مجله هاي خارجي ترجمه کنند و به عنوان اخبار ناب هنري در اختيار مردم هنر دوست تهران بگذارند، کوچکترين عکس العملي از خود نشان ندادند . گو اينکه توجه و عکس العمل آنها ، با ماهيت هاي شناخته شده شان، نمي تواند افتخاري براي کسي باشد. و اکنون من که فقط يک خواننده ي ساده هستم ، پس از يکسال، مي خواهم که درباره اين کتاب به گفتگو بپردازم . کار من نقد شعرنيست، من اين کتاب را آنچنان که هست مي نگرم . نه آنچنان که خود مي پسندم .
ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم خرداد 1386ساعت 17:51 توسط میثم رضاوند | 33 نظر
شگفتار
علی حصوری
در سال 1353 از میان کارهایی که به شدت مشغولش بودم بررسی زبان شاعران بزرگ معاصر بود و اتفاق را چون هسته ی این اندیشه و نتیجه ی اعمال آن را در مورد شعر اخوان با خود او در میان گذاشتم ، با لهجه ی خاص خودش گفت : « رفیق مارِ جزو پیرمردا خیلی خیلی او آخرای کلاس می شونی ها ! » و من گفتم : « اما صدای شما خیلی خیلی نزدیک است » .
درست است ، اخوان خیلی دور ایستاده بود ولی خیلی نزدیک شنیده می شد . شاید این حکم در موارد دیگری از جنبه های او هم صدق کند ، من تها از دور می توانم چنین بیندیشم . این را باید کسانی هم بگویند که با او آمیزش داشته اند .
از هنگامی که ویژگی های شعری اخوان را بررسی کرده ام تاکنون تنها در یک مورد مهم اشاراتی به نکته ای داشته ایم که مستقیماً به شعر اخوان مربوط است و آ ن در کتاب موسیقی شعر اثر شاعر و دانشمند ، شفیعی کدکنی است . او در آن کتاب و در مورد ویژه ای که مورد نظر این مقاله است از رستاخیز کلمات و آرکائیسم سخن می گوید[1]. ازآنجا که در بحث از شعر اخوان به ویژه به آرکائیسم خواهیم پرداخت ، لازم است هم به این اصطلاح و هم به رستاخیز کلامات بپردازیم . در نظر شفیعی وقتی کسی بگوید « عشق می بارد » ، کلمه ی عشق رستاخیز یافته است ، زیرا این کاربردی است بر خلاف کاربرد عمومی یعنی کابردر معتاد و معهود . اصطلاح رستاخیز کلمات اگرچه در تاریخ کاربردش بسیار جالب بود ، هموراه این اشکال را دارد که خود دچار رستاخیز است . یعنی باز هم دارای معنای هنری است و نه علمی . شاعر آن را بهتر می فهمد تا عالم . در کار دانش باید برای آن اندیشید . چنین ایرادی بر آرکائیسم وارد نیست ، زیرا اصطلاحی است علمی یعنی به وسیله ی اهل فن فهمیده می شود . به نظر من چه در رستاخیز کلمات و چه در آرکائیسم ، با پدیده ی واحدی رودرروییم که برای بیان آن نه دچار کمبود مفروضات علمی بلکه دچار فقدان اصطلاح هستیم. من می کوشم با نمونه هایی که از شعر اخوان می آورم این ظاهراً هر دو پدیده را وحدت بخشم یا بهتر بگویم جنبه های واحد هر دو پدیده را بکاوم و نامی به آن بدهم .
ببینیم اخوان با واژه ها چه می کند ، به مثال هایی از آخر شاهنامه توجه کنیم :
پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه
پايتخت اين دژآيين قرن پر آشوب
قرن وحشتناک تر پیغام
پايتخت اين بي آزرم و بي آئين قرن
نيك بگشاييم
جلد برباييم
ژرف بخشاییم
پرده دیگر کن
بر بکشتی های موج...
تیرهامان بال بشکسته
کس به چیزی یا پشیزی بر نگیرد ...
در تمام این موارد واژگان ( دیگر کردن ، بربودن ، بخشودن ... ) و ساخت ها یا صور دستوری کهنه و در واقع خارج از رده ( بر بکشتی ها، کج آئین قرن، وحشتناک تر پیغام و ... ) در نوترین زبان فارسی به کار رفته اند .
معنی دقیق تر حرف یا شکل علمی آن ، این است که گونه ای از زبان ( و در این مورد گونه ی تاریخی ) به جای گونه ی دیگری از زبان ( زبان زنده ) به کار رفته است. حال اگر این طور بیندیشیم : در صورتی که گونه های مختلفی از زبان بتواند در یک جا- یعنی در همین نوترین شکل زبان به کار رود، با چه پدیده ای روبرو هستیم ؟ البته باید تذکر داد که چنین چیزی اتفاق افتاده و واقعیت دارد از جمله در زبان همین اخوان و دیگران ، مثل شاملو ، نصرت رحمانی و ...
از آنجا که بحث ما صرفاً راجع به زبان است اجازه بدهید ببینیم اگر در شکل اغراق آمیز خود ، مثلاً یک دانشمند در یک سخنرانی علمی ، کسی چنین کاری را بکند چه می شود. فرضاً اگر دانشمندی در سخنرانی خود به جای اینکه بگوید : « در واقع من چیزی را در بشقاب ها یافتم که در پی آن نبودم » چنین حرف بزند : « انگ تو بشقابا یه چیزی جُستم که به عقلم هم نمی رسید » چه کرده است ؟ او گونه ای از زبان را که مصرف علمی ندارد جانشین گونه ی علمی زبان کرده است . اگر چنین کاری را تعمیم بدهیم می شود کاربرد هر گونه از یک زبان د رهمه ی موارد کاربرد آن زبان . این البته در جامعه امکان پذیر نیست ، زیرا موجب اختلال شدید روابط می شود . در شعر نیز به طور عام نمی تواند به کار رود ، زیرا شعر فراتر از زبان است ، زبان را صرفاً به عنوان ماده ی اولیه به کار می برد و طبعاً هر هنری باید ماده ی اولیه ی مناسبی انتخاب کند . اما می بینیم که شاعران معاصر ، و در یک مورد مشخص ( کاربرد زبان تاریخی به جای زبان معاصر ) اخوان این کاررا ، استادانه ، از عهده بر می آید .
طبیعی است که اگر ملاحظه کنیم کسی به طور عمد و دائماً چنین کاری را می کند ، بگوییم که او ، عجیب وغریب حرف می زند و آرکائیسم نیز نوعی عجیب و غریب حرف زدن است . از آنجا که این شکل بیان ، عامیانه و در واقع دریافت ساده ی موضوع است ، سالهاست می اندیشیم که بهتر است این پدیده را اگزوتیسم نام بنهیم ، زیرا نه تنها در شعر بلکه در نقاشی ، مجسمه سازی ، موسیقی و تئاتر هم تا جایی که من اطلاع دارم ، استفاده از فرم ها یا حتی نمونه های آرکائیک ( چه کهن ، مثل استفاده از هنر مصر ، ایران ، هند و ... و چه همزمان ، مثل کاربرد صورتک های آفریقایی یا موسیقی بومی ) که اغلب آنها در واقع اگزوتیک هستند ، رایج است . آنگاه می توان برای اگزوتیسم انواعی چون آرکائیسم ( کهن گرایی ) ، و ولگاریسم ( توده گرایی ؟ ) و ... بازشناخت . [2]
به نظر می آید کاربرد هریک از گونه های زبانی بستگی به این دارد که شاعر در کجا ایستاده است و حرف خود را می زند. یعنی هنری که شاعر به خرج می دهد این است که ماده ی اولیه ی ( زبان ) خود را متناسب با پایگاهی که از آن حرف می زند ، بر می گزیند و اخوان دقیقاً چنین کرده است . بخشی و بخش مهمی از واژگان او نشان از جایگاهی دارد که در آن ایستاده است : بارگاه پرفروغ مهر ، زرتشت ، مزدک ، پوردستان ، بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر ، پریزاد چمان ، برّه ی فرهی ، لولیان چنگ افسانه ، ساقیان مست مستانه ...
چنین است ، اخوان در فراسوی تاریخ ایستاده بود و به همین دلیل با زبان تاریخی ، با زبانی تاریخی و زبانی نائین ( شگفت ) سخن می گفت ، با زبانی به آئین با زمانه ی بی آئین . این هنر او بود ، هنری که با هشیاری او را یافته بود ، زیرا در اندیشه اش که در شعر او متجلی است نیز پیری کهن بود که تنها « مرثیه گوی وطن مرده ی خویش » نبود ، هرچند « مویه » می کرد . او زبان فردوسی را به زبان امروز در ساحَتِ هنر پیوند داده بود. گویی فردوسی بود که برا ی فرزندان قرن بیستم ( یا قرن های چهاردهم و پانزدهم ؟ ) سخن می گفت.
می توان پرسید که اگر اخوان به جای آنگونه از زبان ( یعنی به جای آن مرحله از زبان فارسی ) گونه ی دیگری را برای چنین میدانی بر می گزید ، چه اتفاق می افتاد ، مثلاً او زبان توده ی امروز را بر می گزید چه می شد . در پاسخ باید گفت دقیقاً دو اشتباه رخ می داد. یکی اینکه زبان توده و هرچیز توده ویژگی های توده را دارد ، چنان که قهرمانان مردمی دارند. رستم با وجود قهرمان ملی بودن ، چون قهرمان توده ی مردم است ( در مقابل مثلاً اسفندیار به عنوان قهرمان طبقه ی حاکم ) مثل توده ی مردم گاهی غافل و گول ، پرخور و ... است . زبان توده ی مردم هم به دردسر به راه کردن یا تاختن به مسوولان این زمانه ی بی آئین نمی خورد . اگر چنین زبانی انتخاب می شد ، پاسخ هایی داشت از نوع :« این که همان کلمات ... هاست . طبیعی است که اینها زبان برگزیدگان را نفهمند و ... » . اشتباه دوم این بود که آن زبان می توانست همنشین افراد نوعی ( یا آرکتیپ ها ) بشود که اخوان آنان را توی سر اینها می کوبید . اخوان با انتخاب زبانی که طبقه ی حاکم به آن فخر می کرد ، آن را وسیله ای کرد که از هر جهت به ویژه از نظر تأمین مقاصد او کارآمد بود .
ممکن است این عجیب جلوه کند که شگرد این پیوند عجیب ، پیوند آن زبان فاخر کهن با زبان امروز ، چه بوده است . بلی ، البته باید چیزی وجود داشته باشد و دارد. بین آن واژگان و زبان کهن با این زبان نو ، حلقه ی اتصالی هست که جنبه ی دیگری از هنر اخوان است .
--------------------------------------------------------------
[1] موسیقی شعر ، تهران 1368 ، ص 10، 11 و پس از آن .
[2] شاید اصطلاح را بتوان شگفت گرایی ، بیگانه گرایی و نظایر آن نامید . د رآذربایجان واژه ی کهنی فارسی باقی مانده است که شگفت یا عجیب معنی می دهد : آنائین ( anāin ) و در واقع بر خلاف آیین . مثل اناب ( بدون آب ) که ناب شده است . این واژه باید در فارسی نائین شود و شگفت و بر خلاف رسم ، خلاف عرف و عادت معنی می دهد. شاید از این واژه هم بتوان کمک گرفت و مثلاً نائین گرایی گفت .
** این مقاله از « باغ بی برگی » یادنامه ی استاد اخوان ثالث به کوشش دکتر کاخی انتخاب شده است .
اخوان، اراده ی معطوف به آزادی
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ( م. سرشک )
در این لحظه هیچ تردید ندارم ، که هر هنرمندِ بزرگی ، در مرکز وجودی خود ، یک تناقض ناگزیر دارد . تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود کارِ هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارت های آن برایش باقی نخواهد ماند . کشف مرکز این تناقض ها ، در هنر مندان ، گاه بسیار دشوار است و چنان که جای دیگر بحث کرده ام ، خاستگاه این تناقض همان « اراده ی معطوف به آزادی » است که در کمون ذات انسان به ودیعت نهاده شده است .
خلاقیت هنری ، چیزی جز ظهورات گاه گاهِ این تناقض نیست . خیام ، جلال الدین مولوی ، حافظ و حتی فردوسی گرفتار این تناقض بوده اند . ناصر خسرو کوشیده است که این تناقض را ، آگاهانه ، حل کند ولی ناخودآگاه از گوشه و کنار هنرش این تناقض خود را نشان می دهد .
محور این تناقض وجودی هنرمندان می تواند از امور فردی و شخصی سر چشمه بگیرد و می تواند در حوضه ی امر تاریخی و اجتماعی و ملی خود را بنمایاند و حتی در ورای مسائل تاریخی و اجتماعی و ملی در حوزه ی الاهیات هم این تناقض خود را نشان می دهد . اتفاقاً بهترین نمونه های این ظهورات به هنگامی است که این تناقض در میدان الاهیات خود را جلوه گر می کند . خیام، حافظ و مولوی میدان اصلی هنرشان در تجلی تناقض های الاهیاتی ذهن ایشان است . به همین دلیل آنها که در تفسیر شعر حافظ کوشیده اند با رفع یکی از دوسوی تناقض شعر او را تفسیر کنند ( الحادی محض یا مذهبی خالص ) دورترین درک را از شعر او داشته اند .
شاید یکی از عوامل اصلی عظمت هنرمندان ، همین نوع تناقضی باشد که در وجود ایشان خود را آشکار می کند .
اخوان ثالث ، از این لحاظ هم نمودار برجسته ای بود از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را ، تا آخر عمر ، در خود حمل می کرد و خوشبختانه هیچ گاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد .
در ارتباط با اکنون و گذشته ی ایران ، که برای او تجربه ناپذیر بودند ، او همواره گرفتار نوعی تناقض بود. عشق و نفرت ، یا حب و بغض توأمان Ambivalence او ، نسبت به « باغ بی برگی » - که رمزی است از ایران معاصر انگیزه ی زیباترین خلاقیت های شعری اوست :
به عزای عاجلت ، ای بی نجابت باغ !
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموشبار من
( « پیوندها و باغ » )
و از سوی دیگر :
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز
( « باغ من » )
این تناقض، درحوزه ی الاهیات هم به زیبا ترین وجهی در شعر او خود را نشان می دهد . در شعر بی مانندِ « نماز » :
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی زتو آیا تو هم هستی ؟
که در یک آن ، به نفی و اثبات یک چیز می پردازد .
حتی اگر به عمق قضیه ی « مزدشت » او توجه کنیم ، خواهیم دانست که مزدشت ، شکل گیری همین تناقض است . یعنی او برای اینکه خودش را ، به ظاهر، از این تناقض نجات دهد ، مزدک و زردشت را به عقیده ی خودش آشتی داده وبدین گونه اجتماع نقیضین عجیب و غریبی را تصویر می کند . جلوه ای از تعارض آن دو را در شعر « وندانستن » در مجموعه ی از این اوستا قبلاً در 1340 نشان داده بود .
ستایشی که از زندیق و مزدشت می کرد ( هم در مؤخره ی از این اوستا و هم در مقدمه ی ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ) نمودار دیگری بود از ظهورات این تناقض در اعماق هستی او. مزدشت ، شکل اساطیری این تناقض بود و زندیق شکل تاریخی و حتی فردی این تناقض . و به همین دلیل ، عزیزترین چهره ی تاریخ ایران در دوره ی اسلامی برای او ، تا آنجه که من می دانم ، خیام بود. خیامی که از خلال آن مجموعه ی رباعیات ، تناقض وجودی انسا ن را شکل بخشیده و می توانست آیینه ای باشد برای لحظه هایی از هستی اخوان ثالث .
زندیق و مزدشت ، شکل نظری و اگاهانه این تناقض است و شاید اگر این تناقض همچنان درکمون ذات او می ماند و میجوشید و به صورت تئوری خود را آشکار نمی کرد ، خلاقیت هنری او ، در همان اوج سال های 34-44 بیشتر ادامه می یافت . از وقتی که آگاهانه به موضوع اندیشید ، قدری از آن اوج ها فرود آمد. زیرا می خواست این بینش تراژیک ( Tragic vision ) خود را توضیح منطقی و عقلانی بدهد .
من اگر متجاوز از یک ربع قرن ، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم ، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمی توانستم داشته باشم . اخوان، مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد ، بی انکه سخنی در باب حافظ ، یا توضیح شعر های او گفته باشد . من از مشاهده ی احوال و زندگی اخوان متوجه این نکته شدم که چرا حافظ « خرقه ی زهد » و « جام می » را « از جهت رضای او » باهم می خواسته است . *
دریغا که به دلایلی ، اکنون مجال آن نیست تا لحظه هایی از تجسم این تناقض ها را در گفتار و رفتار او نقل کنم. زیبا ترین سخنان و طنزآمیزترین لحظه هایی که در عمر خود شنیدم و دیدم ، همین گفته ها و لحظه ها بود ، شب قدری نصیبم شد ولی قدرش ندانستم .
اکنون می فهمم که چرا در دوره ی سلطه ی ژدانف ، ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید ، زیرا در آن ایام ، به این تناقض که محور هنرهاست ، نمی خواستند میدان بدهند و می گفتند : باید یکی از دو سوی این تناقض به نفع ایدوئولوژی حزب مرتفع شود و نمی دانستند که ارتفاع یکی از دوسوی این تناقض به معنی پایان یافتن خلاقیت هنری است .
به زبان ساده ، می توانم بگویم که هیچ شعر حزبی یا مذهبی خالص ، تاکنون ندیده ام که ارزش هنری هم داشته باشد . بی گمان اگر شعر مذهبی که ارزش هنری داشته باشد یافت شود ، به ناگزیر صبغه ای از عرفان و گاه زندقه در آن وجود دارد و این لازمه ی خلاقیت هنری ست .
من این نکته را از زندگی با اخوان آموختم .
تهران ، 21 شهریور 1369
برگرفته از « باغ بی برگی »
مربوط به حافظ .
ديدبانان را بگو ...
نگاهي به شعر و انديشه ي اخوان
دکتر محمود درگاهي
دکتر محمود درگاهی
دکتر محمود درگاهي داراي درجه ي دکتري زبان و ادبيات فارسي و عضو هيئت علمي دانشگاه زنجان مي باشند . آثار فراواني از ايشان به چاپ رسيده است ، که کتاب بي نظير « حافظ و الهيات رندي » منبعي است منحصر به فرد در زمينه ي حافظ شناسی ... و کتاب هاي فراوان ديگر و همچنين مقالات متعدد در نشريات معتبر ...
مقاله ي پيش رو سال ها پيش در نشريه ي « ايران فردا » به مناسبت سالگرد فقدان استاد اخوان به چاپ رسيد که اکنون در اختيار شما قرار گرفته است ...
دگر گوني و تحولي که بابدعت ها و بدايع نيما در شعر فارسي پديد آمد ، در حقيقت منحصر به وزن و قالب آن نمي شد ، بلکه به همان اندازه و شايد بيش از آن بر تغيير درون مايه و راه و روال شعر و ادبيات پاي مي فشرد . به همين دليل، شعر فارسي سنتي که با کودتاي بازگشتي ها بار ديرگر خود را از کوي برزن و زندگي گاه توده ها دورتر کشيده و با جلوه و جامه ي خراساني و عراقي ، پاي در دربارها گذاشته بود و بر آن بود که سنت سلطان ستايي عنصري و فرخي و انوري را ، همچنان پاس دارد و مرامنامه ي منسوخ آنرا احياء و اجرا نمايد ، نخست ، در طلوع مشروطه خواهي و ورود انديشه هاي اجتماعي آرمانگرايانه ، ضرباتي کاري و جانکاه ديد و آنگاه ، سالها بعد ، با آمدن نيما و نيمايي ها ، در بستر تازه و نويني به جريان افتاد و با پويشي نو و نيرومند ، مسير ديگري را در پيش گرفت ، اين بستر نوين ، شعر فارسي را هم به لحاظ شکل و هم به لحاظ محتوا در بر مي گرفت ، اما اساسي ترين تحولي که نيما در شعر پديد آورد ، بايد در جنبه ي محتوايي آن و راه و روال شاعري ديد زيرا قالب شکني نيما ، نه به معناي کنار نهادن يکباره ي قالب هاي سنتي از حوزه ي شعر فارسي تلقي شده و نه در عمل به چنين پيامي انجاميد، و ادامه ي حيات آنگونه قالب ها در کنار اشکال و قالب هاي نوين نيمايي ، و حتي درخشش و اعتلاي کم نظير آنها درکا شاعران سنت گراي روزگار ما و نيز برخي از پيروان نيما و شاگردان پيروز و پر توفيق او ، خود سخن از چينن حقيقتي مي گويد ، اما فروپاشي و مرگ آيين ستايشگويي و سخن فروشي ، و جهت گيري نوين متعالي در شعر بعد از نيما ره آورد والا و کرامندي بود که نهضت نيمايي به همراه خود مي آورد و شعر فارسي را در ادامه ي سنت شاعري شاعران آرمانداري چون فردوسي و ناصر خسرو و ديگران ياري و توانايي ديگري مي بخشيد ، تا آنجا که گويي شکل و قالب نيمايي شعر با چاپلوسي و سايشگويي و سخن فروشي ناسازگاري سرشتين دارد. و نه فقط هيچگاه به کار قدرت و حکومت نمي آيد بلکه درست برخلاف قالب هاي کهن ، به چالشي توانکاه و سختگير با بي رسمي ها و بيداد گستري هاي قدرت بدستان و حکومت گستران نيز برخاسته است. و در نتيجه اينگونه شعرها نه تنها حتي يک مورد نيز به مديحه گويي و يا پاداش و صله جويي نپرداخت ، بلکه خود را يکسره در خدمت آرمانهاي اجتماعي و تصوير زندگي سرشار از رنج و خون طبقات فرودست و گروه هاي بي هويتي چون : شب پا ، سرباز ، شالي کار ، قرار داد و در حقيقت آنروز که نيما مي گفت : « غم اين خفته ي چند / خواب در چشم ترم مي شکند » ، سخن از اين رسالت بيداري آورانه ي خود در ميان چنين مردمي مي گفت و نه آناني که به خوابي ژرف و زمستاني در دنياي شعر کهن رفته بودند . بنا بر اين ، نگراني سنت پرستان و مزاربانان شعر کهن بر سرنوشت شعر فارسي بعد از نيما به بهانه ي تلاشي و فروپاشي شالوده هاي آن وکينه و دشمني آنان با نيما و نيمائيان نيز بي مورد و نا مقبول مي نمود
کوتاه، درباره ی مهدی اخوان ثالث ( م.امید ) :
استاد مهدی اخوان ثالث « این ابر رند هوشیاری که از تراز سلاله ی رندان و راستانی چون حافظ و خیام بود ، این استاد مسلم زبان و زمان » در اسفندماه 1307 در توس خراسان دیده به جهان گشود ، تا ادبیات و فرهنگ سترگ ما شاهد تولد ابرمردی باشد که شاعری امروز ما و در کل شاعری امروز و دیروز ما مدیون و وامدار این قله شعر و ادب است و او در اوج فروتنی خود را اینگونه معرفی می کند :
« پدرم اسمش علی بود و اصلاً اهل فهرج یزد بود ، اما کوچ کرده و پرورده خراسان بود. او زنی داشت به نام مریم اهل خراسان و در سال 1307 « هیچ آقایی » را که من باشم در توس خراسان به دامان روزگار افکند و این هیچ آقا همین طور بزرگ می شد تا روزی و روزگاری دیده دارد برای خودش دلی دلی آواز می خواند. و اما چه آوازی ، مسلمان نشوند ، کافر نبیند ...
... حاصل عمر چهل اند ساله ام فقط و فقط همین است و همین ، همین چارتا کلام سرود و سرّی است که با شما مردم و با خودم و زمانه ی خودم و شما دارم ، جز همین و همین سرّ و سرودی که با شما و برای شما داشته ام ... دیگر جز این چیزی، مطلقاً هیچ ندارم ، نه سر وسامان زندگی، نه امن خاطر ، نه - عرض شود به حضور شما- هیچ منصب و رتبه و مراتب و سوابق نسوخته ی اداری و مهندسی و کمک مهندسی و دبیری و آموزگاری ( با وجود هفده هجده سال کار مرتب و منظم آموزشی در دبستان و دبیرستا ن ها و بعد هم کتابخانه ی ملی وبعد هم در رادیو و اخیراً هم چند سالی در تله ویزیون ملی که جمعاً تا بحال اگر همه سالیان را با انقطاعها و بریدگی هایش به روی هم حساب کنیم ، قریب سی سال کار گوناگون فرهنگی تواند بود ) و دیگر عرض شود به حضور شما ، نه هیچ اطمینان به فردا آن هم در آستانه ی پیری و نه هیچ باز نشستگی و نه حتی یک آلونک خشتی که هر چار صباح یک بار ناچار نشوم با اهل بیت محترم یک مشت خرت و پرت و چارتا کتاب و دفتر دستک و کلی یادداشت و فیش و پیش نویس و پاک نویس و بار و بندیل و اسباب اثاثه ی بر و بچه ها و خودم را به کول بگیرم و از این خانه به آن خانه ، ازاین محله به آن محله بروم و سر پناهی اجاره کنم ، به قول آقای « م.امید» متخلص به « لکه ابر آفاق نومیدی » :
ای وطن آباد باشی ، سربلند، آزاد باشی
گرچه بهر من نداری ، کلبه ای کاشانه ای هم
جغدها هر شب نشانم می دهند «امید » و می گویند :
گنج معنی بین ندارد گوشه ی ویرانه ای هم
... »
... استاد بزرگ ما خود را اینگونه معرفی کرد و در این گله گزاری هزار حرف نگفته، نهفته می ماند ...
اما سال شمار کوتاهی درباره زندگی این بزرگ :
... در سال 1327 دیپلم آهنگری خود را از هنرستان فنی مشهد دریافت نمود و در همانجا مشغول کار شد . سپس به تهران آمد تا به خدمت سربازی برود ، اما معاف شد و در یکی از دبیرستان های شهر ورامین مشغول به کار شد . در سال 1329 با دختر عموی خود یعنی « ایران اخوان ثالث » ازدواج کرد .
اخوان بارها به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه ی کاشان تبعید شد . در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد و هنگام آزادی ( سال 1336) در رادیو مشغول کار شد و پس از مدتی به تلویزین خوزستان منتقل شد .
در سال 1353 به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی به کار پرداخت . در سال 1356 در دانشگاه های تهران ، ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد، و دو سال بعد در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ( فرانکلین سابق ) به کار پرداخت و سر انجام در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت همیشگی از تمام مشاغل دولتی، بازنشسته شد .
در سال 1369 به دعوت « خانه ی فرهنگ » آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل ( 16 تا 18 فروردین ) برای نخستین و آخرین بار به خارج رفت و ضمن این سفر ، از کشورهای انگلیس ، دانمارک ، سوئد ، نروژ و فرانسه نیز دیدن کرد .
شاعر زمستان در ساعت 10:30 شب یکشنبه 4 شهریور 1369 در بیمارستان مهر تهران دیده از این جهان « سراپا نکبت منفور » فروبست و به دیدار حق رفت ... و مادر شعر را برای همیشه داغدار کرد ... دکتر کاخی در مقدمه ی « صدای حیرت بیدار» می گوید :
« حالت مردن نداشت . هنوز ، شب که می شد ، او پراز ستاره می شد . زندگی را دوست داشت و مرگ را دشمن .البته ضعیف شده بود. دلش هم به قول خودش ترک خورده بود ولی زنده بود و رنگ مردن نداشت . مرگ او به قول عزیزی، به خود کشی بیشتر شباهت داشت .
+ نوشته شده در شنبه دوم دی 1385ساعت 21:49 توسط میثم رضاوند | 8 نظر
سر آغاز
مهدی اخوان ثالث ( م.امید )
با سلام
قصد دارم در این وبلاگ درباره ی استاد مهدی اخوان ثالث (م.امید ) مطالبی بنویسم که شاید قدم کوچکی در راه شناساندن این استاد بزرگ ادبیات باشد ... کسی که شاید همه ی زندگی این حقیر بر پایه ی تفکرات این ابر مرد بنا گذاشته شده است ...
باری به امید حضرت حق با شعر قاصدک شروع می کنم :
قاصدک
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .






Mehdi Akhavan Sales

Poetry and thought your professor Mehdi Akhavan Sales

What to write? *

Mehdi Akhavan Sales (M.. Omid)

Am writing this that I know Kystm, where, where I am your age and your stroke. I know, Pain really know, whether I am still, I still alive? Because I believe «lot» only created to be the protagonist, and air and water and bread to take on a share is not. In this, man with man, and even human any other animal is as common and perhaps more or less. Neither «lot» No, but it «lot» peak, the rare and scarce that Ahzat «existence» with «drunk» twin is and the interconnection link and a wonderful blend of limit, and find unity but is in such moments that I believe to be and being truly realize the human will and hilarity can tell: of stroke! I am, I am writing this, the Sraym, Mtghny do so, I know that you still qualify and I'm looking for moments of such a wise and so Gr Shf to cry and I am aware of the stroke? This hand does not always present, and Adam is not desired. And perhaps the occasional light detection and so on into the «now» and ornate jewels and human DISPLAY «time and present» it is the superior and brilliant moments and other moments makes your life dead gives distinction and diagnosis. This reason that said:

Home is light and sometimes dark shit for this light is Kdamyn Rosen

And the «mode now» bus man to «test» take and asks him, and asking and asking questions, so can be said, I Sraym, you can write the questions for the Dryabm and test them again and I have to know, Chystm, Kystm, Where and Where Rome? And the climactic moments, to answer your questions and I'm tests, and test program and testing here and open the Gr «unity» Nmayand the face and you and I and we are all one, to be unity.

Sraym can, because I am writing for and write Bsraym and demand, as much as I've trained over and over again and I really known outside is optional. I can not correctly that I can not do and will sit and write and work and Bsraym and all. Not, and almost no outside powers and the Thqyqa will be moments that compose «understand, but can not describe to».

Moments of your life and the dead ... IMD moments you dead with what I have strange and unknown, and when their eyes are among Gshaym and see how you surrounded and feel alone I roam IP! ... I'm not the sex and you Jnm you'm not among you why I? I Shahbazy long Prvazm Congress Palace, which nest on top of ideas and imagination and fear of your property where Kz Alqdvs I thought the top of Ngzrd, among the dead moments of your life and you turn what I, the question of what the answer will be?

Am writing to Sraym and, for that fight and still see otherwise, and lofty effort, and the signs before I'm in the appliance and call the inner Slagr Gvydm: We started, the battle started and symptoms Nk, Nk enemy truth and right, and Radi Paknhady. Hee Tlashkr enemy combatant begin the boat, forward ... ! And see and know that the force and power in the tone and John have, in Baydm, a man must fight, battle and so far has been such that I always hate ago and incentive for conflict, and I've had and grapple with I will not compromise his head and how motivated and high cancellation is irreversible, apostolic prophecy on the shoulders of being drunk and that I should lay it to the house Rsanm.

Sraym am writing to you for eternal part, without our presence, and if fortune is irreversible and have given the Cedar Saman «برنامج this but this is not» that anyone who built the business and whether or not changed and have determined what me for this «work» are created; Sraym this is to write and that «must» Bsraym and write.

Korea's goat, Zhazh pasture is provided line algebra, God knows

Srvdm and is wrote for you to feel, why, how to not get the affairs of what much of what yeast and ridicule is funny to watch Khamsh observers are sitting, idiot audience truly serious affairs, and I Bsamannd for your own need to do and knew that the show attracted attention precisely these people that God can, and it does not say that «should» is, these are fun and humor and ridicule, see: Nk, Avnhash Srvdm and wrote and, I, ...

And to write and Sraym order to see what the principal facts and ها beauty, truth and integrity ها homeless, displaced, and where unbacked without shelter and have remained, and when the light of the «horse prophecy» (means I'm certain will, and especially in your Mvkhrh of my book - the Avesta - to have spoken at length)'ve been, involuntary'll pen and the help of the truth and beauty and refuge unbacked and the Shtabm «Head Anthem» I cry to, to listen to everyone and reach Ahlsh know that those who are yet to be friend and collaborator ها truth and beauty are.

-------------------------------------------------- -------------------------------------------------- ----------

* Journal of World Sokhan, No. 17, April 1367 (This sound regret awake)

Explanation related links: Thanks and Thank all the friends that this blog links to list of Khvdshvn have added, as soon as possible to list all friends link will be added, but all the ones I am sure as the demand themselves in a blog post that mentioned a problem for the Add link does not come. (M.. ر)

+ Written on the fourth Saturday November 1387 Time 15:26 by Maysam Rzavnd | 44 comments

Character effects Shrsh Akhavan

Mohammad Reza Bateni

Perhaps the occasion of my career, linguistics, I was right about the characteristics of language poetry Akhavan wrote something. But this need analysis is critical, and I Akhavan the poems never Nkhvandh I saw this, and in the short time that I provide this brief, such research is possible.

What I mentioned here is that I do of poetry and poems like Akhavan Akhavan Akhavan also because its like their Muslim and also because some features like his personality. Naturally, these personality characteristics are reflected in the poetry of Muslim and I here some of them are on the Shmrm:

Read more

Occasion Salmrg Mehdi Akhavan Sales

Akhavan other

Ali Babachahy

Ali Babachahy

Script or play in the Yi Jean Cocteau wrote one person to another poet who is also known Yi says that this is your fault that allowed for innovation boundaries sister, the poet, but other means out of this world play a very I believe that real innovation is important, but would cost Qaylm Mdrnyst being terrorists come in from work. Reality is that the other is a long homework Yi professional singer and poet with a critical level and how innovation is clear Mehdi Akhavan Sales. When he'll learn from the First School Find Home Insurance very Nymayy are brighter. First ها row in order to grant you definitely should share the remarkable innovation and can be immediately Vrnh weights and technology to dominate the affairs are Blaght literary example Mrydpsndanh not so remedial. You know that writing «inscription», «City Sngstan story», «male and Composite» and several other Chndhayy and only Akhavan Sales as a great poet can write. Critic say, say fictionalize, say you order every sector, but for the poet to write such works come comes. Moreover when the «then after Tondar» and poems in this Rsym is to come Ynh among the art world in some reality that exists alongside other Rvyym realities raised height and something to have low Ngzashth. But before the very poetry «then after Tondar» Akhavan (the Avesta, p. 40 onwards) and now also have immediately that Branm tipsiness Find it immediately, however to mention the rattling with Iran among leading poetry lovers leave, Akhavan my opinion this poem in comparison with other Shrhaysh «other status» AZ is placed because «when the Thunder» Akhavan Kavd realities is the fact that the new pay Yi. It is true that innovation Akhavan poetry tradition is Drkhshd frame, but the Muslim tradition in poetry interpretation Eliot means preserving pieces Yi is not dogmatic beliefs. On the basis of this is to say that modernist novels like poetry, began to sense that there is no contract. Readers familiar with poems such as «inscription» and ... Suddenly be thrown in the middle of poetry. Poet is the interpretation of Virginia Woolf particles that continue to be the mind of man comes down to register. In addition Namntzr started with this new climate, and poetry faces are approximately Ghaflgyrknndh; spatial image and the story is to tie together the story and Zand acceptance Roya nightmare images species with complex structural link will appear. Evident and objective realities, this time to capture the poetry of Yi species come Akhavan reader that comes strange atmosphere will be different. Find images and decree of shock and space Svrryalysty Apr poetry, the exact independence, with modern art and new story has many similarities. Find Fzasazy Akhavan general poetry and unique Frdnd attractive, but few Mfrvzaty from traditional poetry, which sometimes cause the privileged moments of poems such as «Snow» and «end Shahname» and ... Predictable, but Brangykhtgy Svrryalysty «then after Tondar» Finally, unpredictable and Ghaflgyrknndh seems.

Seventeenth anniversary Celebration of Professor Mehdi Akhavan Sales

The ceremony on Sunday, September fourth this month in Mazar-e Brzgmrd over the tomb of Ferdowsi will be held.

Headstone Professor Mehdi Akhavan Sales

The ceremony in the presence of Professor champion is certain and the Composition Department Dlshdgan sign you will start to sing the old professor friend and champion Johnny Akhavan great sadness that has made.

About Office «Shahname last»

«Forough Farrokhzad»

Present article «Journal« Abad Iran »No. VIII, November 1339 and Arash months old Forugh number, 13. »Select the Full Text is just mentioned to Vfadaryman to stay Frvzgh real big ... The conditions of society today is not dissimilar to Nrvz!

Forough Farrokhzad

Shahname end up the third set that Shryst Mehdi Akhavan Sales (M.. Hope) in the summer of last year has released. Birth and the baby quiet so quietly that the critics respected artistic, according to the usual bread and entertainment category lend to each other were, even a row of size also did not attract. Almost, except one or two cases, no non-monthly or monthly magazine of the literature of all time listen to Khvabandh Tabbynnd stereopticon What is going on land, for example, and today's birthday or death Which author first or third degree is that Classifieds تسليت and hasten the magazine Foreign Congratulations to translate news as pure art in the art to provide Tehran put, the smallest of the reaction did not show. گو that attention and reaction of them, recognized their nature, can not be someone for honorary. And now that I'm just a simple reader, after one year, would like to pay to dialogue about this book. My Shrnyst criticism, this book so that I can Ngrm is. So its not that Psndm.

Read more

+ Written on Thursday sixteenth June 1386 Time 17:51 by Maysam Rzavnd | 33 comments

Shgftar

Ali Hsvry

In 1353 from among the things that I strongly Mshghvlsh reviews contemporary language poet and nuclear This happens because the ideas and the result of applying it in his poetry with the Muslim put, with special accent your own said: « Rafigh snake among his very, very Pyrmrda Khray class Shvny ها! »And I said:« But your voice is very, very close ».

Is correct, Akhavan was standing far too close, but was heard. Perhaps the sentence in cases of other aspects, he also applies to me so I can remote Tha Byndyshm. This should also tell those who have intercourse with him.

When the poem Akhavan examine the features already have a case only Asharaty important to note that we have is related directly to the Muslim poetry and music poetry book ن A Picture poet and scientist, is Kadkani Shafiei. His book and the special case of this article is intended resurrection spoken words and Rkayysm says [1]. Since the discussion of poetry, especially the Muslim Rkayysm we paid, it is necessary to resurrect the term and word Bprdazym. Shafiei tell when someone comments on «love Bard», Doom word love is found, because this application is contrary to public use and agreed that addiction Kabrdr. Although the term resurrection words on Karbrdsh was very interesting, Hmvrah this bug is that their suffering is resurrection. That still means the art and not a science. The poet understands the world better. In knowledge work must ponder it. Rkayysm entered is wrong on this, because the term is by the staff that your technician is understood. In my opinion, whether in words or on the resurrection Rkayysm with single phenomenon Rvdrrvyym not suffer for lack of expression of the supposed scientific term, but we suffer loss. I Kvshm with samples of the poetry Akhavan apparently can get both this phenomenon Bkhshm or better say the unity aspect of the phenomenon Bkavm unit both a name and do it.

Akhavan see what the word is, the examples from the last Shahname attention to:

Century capital of the slant-law is insane

This tumultuous century capital Dzhayyn

Century, more terrible message

The capital of modesty code and code آئين century

Nik Bgshayym

Volume Brbayym

Deep Bkhshayym

Now another curtain

Bkshty of the wave ...

Tyrhaman wing Bshksth

One or something on doit Ngyrd ...

All these words (by other, Brbvdn, Bkhshvdn ...) and making an order or ÕæÑ old and out of the category (the Bkshty ها, slant Board century, a terrible message, and more ...) in Persian language Nvtryn are used.

Means more accurate form of letters or science, it is kind of a language (and in this case historical species) species instead of another language (languages) is used. Now if such Byndyshym: if species in a different language so there - the form Nvtryn the same language - is to work with what we are facing a phenomenon? It should hint that something similar has happened in reality and language, including the Muslim and others, like Shamloo, Nosrat Rahmani and ...

Because we talk about language is simply to see if you have exaggerated your figure, for example, a staff scientist in a speech, someone working to do what it is. If a scientist in his speech Frza Rather than tell: «I actually found something ها dish that followed was not» such talk: «Stigma Jstm you Bshqaba something that was not too Qlm» What is? His language in such a way that does not use scientific language to replace the species of your staff is. If such work is to give generalized use of any one language D Rhmh your Application that language. This, of course society is not possible, because the disorder causes severe relations are. The poetry in general can not work is because poetry is beyond language, the language just as Article to take early and naturally to each art Article primary to select appropriate. But we see that contemporary poets, and a specific (rather than use historical language of contemporary language) This Akhavan Carrera, masterly, the charge comes from.

It is natural that if we see someone such as deliberately and constantly do something to, say that he, strange Vghryb talk and Zand Rkayysm also a kind of odd to talk. Because the figure of speech, slang and the simple subject is received, for years think that this phenomenon is better to Agzvtysm Bnhym name, because not only in poetry but in painting, sculpture, music and theater as well, where I I know, the use of forms or even samples Rkayyk (whether old, like the use of art in Egypt, Iran, India and at the same time ... and what to like or use face African indigenous music) Agzvtyk fact that most of them are are common. Then can be Agzvtysm types because Rkayysm (ancient integration), and Vlgarysm (mass integration?) And ... Recognition. [2]

Seems to use each of these species depends on the language that the poet is standing and where their characters have a. Art means that the poet is to spend Article primary (language) to suit the base of the letter to Khan, the Muslim and will choose to have it exactly. Part and an important part of the vocabulary of the show he has the standing position is: October Prfrvgh court, Zoroaster, Mazdak, Pvrdstan, your dense thicket, Pshtsh mountain, creek monitoring, Pryzad Chman, lamb your greatness, tipsiness harp legend, drunken butler Mastaneh ...

So, standing by Akhavan beyond reason and language history, language history and language Naeen (wonder) spoke with the Board with the language without stroke your Board. This was his art, art that he found sobriety was, because he thought that his poetry is also Mtjly old age was the only «Requiem homeland dead ball your self» was, however, «Mvyh» May said. Ferdosi to his language in the language today was Saht art data link. It seems that for your children Ferdosi the twentieth century (or the fourteenth and fifteenth centuries?) Spoke.

Can be asked that if the Muslim Ngvnh language instead (ie instead step Persian) for another species of this field is lived, what can happen, for example, the language of the Mass today is what was lived . In response to both said exactly the wrong was occurring. A language that the masses and mass characteristics of anything has mass, so that people are heroes. Despite being a national hero Rostam, because the Mass is a hero (for example, against a champion Esfandyar ruling class) such as the Mass sometimes inattentive and deception, and the gobbler ... Is. Language Mass in the way of people in trouble or to march to this form without your stroke Regulations do not eat. If such language was selected, the answer was some type: «the same words ... Host. It is natural that they select the language and Nfhmnd ... ». The second mistake was that language that people could have a Companion (or Rktyp s) being a Muslim in my head These are their Kvbyd. Akhavan choosing the language of the ruling class to the glory it a tool that for any particular purpose of providing comments he was efficient.

This effect may be strange that strange Tip this link, the link language rich with ancient language today, what has been. Yes, of course, must be something there is. Between words and the ancient language with new language, short loop that is another aspect of art is a Muslim.









خانه





صفحه اول گردشگری مشهد