جلالالدین محمد بلخی ( مولوی )
جلالالدین محمد بلخی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ - ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران فارسیزبان ایرانیتبار[۱] است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشده است. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند.
مثنوی معنوی نام کتاب شعری از مولانا جلال الدين محمد بلخی شاعر و صوفي پارسی گو است.این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بيت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبيات عرفانی كهن فارسی و حکمت ایرانی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعري مثنوی سروده شدهاست؛ که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب ۴۲۴ داستان پیدرپی به شیوهٔ تمثيل داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نی نامه شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسام الدين حسن چلبي، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری/۱۲۶۰ میلادی تالیف شد. عنوان کتاب، مثنوی، در واقع نوعی از ساختار شعری است که در این کتاب استفاده میشود.مولوی در این کتاب مجموعهای از اندیشههای فرهنگ ایرانی-اسلامی را گرد آوردهاست
برای دانلود آن روی تصویر زیر یا اینجا کلیک نمایید
ملیت مولانا
مولوی خود زادهی بلخ بود (ایران آنروز و افغانستان امروز) و در زمان تصنیف اغلب آثارش (همچون مثنوی) در قونیهٔ روم ( ترکیهٔ فعلی) میزیست. مثنوی را به گلی تشبیه کردهاند که گرچه در یک آب و خاک پرورش یافته، بوی عطرش مشام جهانیان را آگندهاست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولا، اغلب این آثار به زبان پارسی سروده شده، و ثانیا، از محیط فرهنگی ایران بیشترین تاثیر را پذیرفتهاست. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بودهاست. داستان کبودی زدن قزوینی نمونهای بارز از اینگونه تاثیر فرهنگی ایران بر مثنوی و مولوی است.[۲]
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
با این وجود نباید ناگفته گذاشت که آثار مولانا تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفی مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیهاست.[۳]
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
برخی مولوی شناسان(ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآنند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده است.[۴]
زندگینامه
آغاز زندگی
مقبره مولانا
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ (ولایتی در افغانستان امروزی) زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. در طول سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.[۵]
همه کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوي. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین جان باخت.
بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
طلوع شمس
مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادیالاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف میکند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم بازیچهٔ کودکان کویم کردی
پیوستن شمس به مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا اندیشید و گفت: «بایزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.»پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
ونگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.»
شمس در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههایش او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غروب موقت شمس
مریدان که میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
پیش شیخ آمدند لابهکنان که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرمها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
غروب دائم شمس
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از کردارهایشان رنجید تاجاییکه که به سلطان ولد شکایت کرد:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این که ورا دشمنی بکشت یقین
او سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد و از تاریخ سفر و چگونگی آن کسی چیزی نمیداند.
شیدایی مولانا
مولانا در دوری شمس ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس را نیافت؛ ولی حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا دررهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا و صلاحالدین زرکوب
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.
مولانا و حسامالدین چلبی
نوشتار اصلی: حسامالدین حسن چلبی
حسامالدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود.
درگذشت مولانا
آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیه
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین
آثار
آثار منظوم
مثنوی معنوی
نوشتار اصلی: مثنوی معنوی
مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو این نی چون شکایت میکند/از جداییها حکایت میکند» آغاز میکند. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود («هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»).
مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
نکته دیگری در مورد این کتاب وجود دارد و آن این است که این کتاب (بجز در ۳۵ بیت نخست آن که به «نی نامه» معروف است) مجموعه اشعار فیالبداههای است که وی به روی منبر می سروده تا به مردم با زبان شعر و داستان نکاتی را بیاموزد.
دیوان شمس
نوشتار اصلی: دیوان شمس
غزلیات و «دیوان شمس» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهای عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شدهاند.
رباعیات
مولانا در کنار «دیوان شمس» و شعرهایش در «مثنوی معنوی»، رباعیات عاشقانهای نیز سرودهاست. برای نمونه:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
***
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست
آثار منثور
فیه مافیه
مجالس سبعه
مکتوبات (همچنین مشهور به مکاتیب)
سال جهانی مولانا
مولانا در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی بسیار پرطرفدار است. یادبودی به مناسبت درگذشت یکی از اساتید و هیئت علمی کالج سن آنتونیو مزین به اشعار مولانا شدهاست.
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.[نیازمند پیوند یونسکو]
رویدادهای سال مولانا
در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.[۶]
در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت.[۷] حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند.[۸] در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس و مولوی پردهبرداری کرد.[۹]
برگزاری همایش بینالمللی داستانپردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایشهای بینالمللی صداوسیما.[۱۰]
برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.[۱۱]
ترکیه در برنامههایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کردهاست، تلاش کردهاست که مولانا را به عنوان یک چهره فرهنگی کشور خود به دنیا معرفی کند. در این میان کمتوجهی مقامات ایران در کنار تشدید انزوای ایران در سالهای اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشتهاست و این در صورتی است که به قول دکتر میرجلالالدین کزازی: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک میگیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما (ایرانیان) تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.[۱۲]
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
زادگاه مولانا
جلالالدين محمد درششم ربيعالاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذكرهنويسان وي درهنگامي كه پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت ميكرد پنجساله بود. اگر تاريخ عزيمت بهاءالدين رااز بلخ در سال 617 هجري بدانيم، سن جلالالدين محمد درآن هنگام قريب سيزده سال بوده است. جلالالدين در بين راه در نيشابور به خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتاهي درك محضر آن عارف بزرگ را كرد.
چون بهاءالدين به بغدادرسيدبيش ازسه روزدرآن شهراقامت نكرد و روز چهارم بار سفر به عزم زيارت بيتاللهالحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوي شام روان شد و مدت نامعلومي درآن نواحي بسر برد و سپس به ارزنجان رفت. ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بودوفخرالدين بهرامشاهنام داشت، واو همان پادشاهي است حكيم نظامي گنجوي كتاب مخزنالاسرار را به نام وي به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قريب يكسال بود.
بازبه قول افلاكي، جلالالدين محمددرهفده سالگي درشهرلارنده بهامرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالاي سمرقندي را كه مردي محترم و معتبر بود به زني گرفت و اين واقعه بايستي در سال 622 هجري اتفاق افتاده باشد و بهاءالدين محمد به سلطان ولد و علاءالدين محمد دو پسر مولانا از اين زن تولد يافتهاند.
ایثار قنواتی: اگرما درباره مولانا کمکاری میکنیم، همسایههایمان حسابی فعال هستند. سال 2007 میلادی سال فعالیت غریبهها برای مولانا بود.
آن سال، دومین سالی بود که یونسکو آن را به نام مولانا نامگذاری کرد. قبل از این هم از طرف یونسکو سال 1973 به عنوان سال مولانا انتخاب شده بود. در آن سال، ترکیه و ایران از برگزارکنندگان این مراسم بودند و هرکدام به چند همایش اکتفا کردند. اما امسال یونسکو در اعلامیهاش از کشورهای ترکیه، تاجیکستان و حتی مصر به عنوان برگزارکنندگان جشنهای مولانا اسم برده و فقط از ایران خبری نبود.
البته تا اینجای کار، ترکیه در مالخودکردن مولوی چندان مقصر نبود؛ چون یونسکو در این انتخاب فقط پیشنهادگیرنده بود و جاماندن اسم ایران از اعلامیه یونسکو، به خاطر کوتاهی خودمان بود. اما این کوتاهی فقط به اینجا ختم نشد؛ چون درست وقتی که ترکیه قطار فرهنگی مولانا را به اروپا میفرستاد، نامه بودجه همایش بینالمللیای که قرار بود ما برگزار کنیم، از این اتاق به آن اتاق میشد. چیزی که در این 2 صفحه میخوانید، گزارشی است از وضعیت برگزاری جشنهای مولانا در ایران و جهان، در سال میلادیای که گذشت.
ایران؛ خانه دوست همینجاست
بلخ که مولانا در آن به دنیا آمد و قونیه که در آن فوت کرد یا حتی «ختلان» که تاجیکها ادعا دارند محل تولدش است، قبلا جزء امپراتوری بزرگ ایران بود. همه مثنوی عظیم معنوی، همه غزلیات دیوان شمس، همه نامهها و مقالات مولانا هم که به فارسی نوشته شده است.اصلا کی گفته ما باید غصه ترک و تاجیک شدن مولانا را بخوریم؟
اواسط آبانماه همایش بینالمللی مولانا با حضور مولویشناسان برجسته جهان در سالن اجلاس سران برگزار شد. میهمانان ویژه این مراسم هم رئیسجمهور و رئیس مجلس بودند.
از چهارم تا یازدهم آبان، فرهنگسرای هنر با حمایت سازمان فرهنگی- هنری شهرداری تهران، هفته مولانا را برگزار کرد.
پری صابری که گفته بود قصد ندارد در سال مولانا صحنه را خالی بگذارد، نمایش «شمس پرنده» را که 8 سال پیش هم اجرا شده بود، دوباره روی صحنه برد.
استاد فرشچیان از تابلوی «شمس و مولانا» پردهبرداری کرد.
«مولانا» مستند 3 قسمتیای درباره زندگی و اندیشه مولانا بود که از شبکه2 پخش شد. شبکه4 با 5 برنامه به صورت مستقل (گفتارهایی درباره مولانا) یا در قالب یک یا چند قسمت از یک مجموعه (سری سیزدهم «فرهنگ و اندیشه» و «کتاب4») به بررسی اندیشههای مولانا پرداخت. «حکایت نی» هم زندگینامه مولانا بود که در گروه کودک و نوجوان شبکه یک تهیه شد.
تقریبا تمام سازهای استادان بزرگ موسیقی ایران به افتخار مولانا کوک شد. شهرام ناظری که با «سمفونی رومی» به لندن رفته بود، برنگشته ساز و دهلاش را برداشت و به قونیه رفت تا در تالار 4هزار نفری «سلجوق» برای مولانا بخواند. گروه «شمس» با سرپرستی کیخسرو پورناظری، جزء اولین گروههای موسیقی بود که به مناسبت سال مولانا در کاخ سعدآباد برنامه داشت. سراج هم با گروه «بیدل» در جشنواره شمس در خوی شرکت کرد و چند تصنیف از اشعار مولانا اجرا کرد.
استاد لطفی به دعوت بنیاد میراث ایران در لندن به جشنواره رومی رفت و با اشعار مولانا و نواختن تار و سهتار همه را سر ذوق آورد. گروه «فیه مافیه» هم چند شبی در فرهنگسرای هنر اجرا داشت. آنها اشعار مولانا را به 3 زبان انگلیسی، فارسی و عربی بههمراه خوانندههایی از ارمنستان و سوریه خواندند. «دولتمند خالاف» - خواننده و آهنگساز معروف تاجیکی که ما او را با آلبوم «دولتمرد» میشناسیم- در هفته مولانا به ایران آمد و قطعاتی را با استفاده از اشعار مولانا اجرا کرد. هرچند گروههای سنتی اجراهای موفقی داشتند اما از گروههای پاپ تقریبا هیچ صدایی بلند نشد.
تنور بازار کتاب در سال مولانا گرم بود. نشر نیلوفر شرح حال خواندنیای از مولانا با نام «عارف جان سوخته» (نوشته نهال تجدد و ترجمه مهستی بحرینی) را تابستان وارد بازار کرد. مروارید هم «من و مولانا» ویلیام چیتیک را چاپ کرد که به چاپ دوم هم رسید. بهاءالدین خرمشاهی هم «گزیده غزلیات شمس» را وارد بازار کرد. «مجموعه مقالات مولانا» جعفر مدرس صادقی، «شرح مثنوی شریف» فروزانفر و «سه دفتر» موحد هم از کتابهای مهم درباره مولوی است که تجدید چاپ شد.
ایران دکترای افتخاری به «کلمن بارکس» مولویشناس برجسته آمریکایی اهدا کرد. بارکس در سال1995 مجموعه بزرگی از اشعار مولانا را با عنوان «Rumi the essential» ترجمه کرد که با فروش 30هزار نسخهای پدیدهای در بازار کتاب آمریکا بهحساب میآمد و پس از آن نیز چندین جلد کتاب درباره مولوی نوشت. او از مولویشناسان بزرگ آمریکا محسوب میشود.
افغانستان؛ پدر، پسر، مقبره
«بلخ» زادگاه مولاناست و به همین علت افغانستان از طرف یونسکو جزء 3 کشور متولی برگزاری جشنهای سال مولانا بود.
افغانها همایش بینالمللیشان را در بلخ برگزار کردند که سخنرانهایی از ایران، آلمان، تاجیکستان، آمریکا و ترکمنستان درباره اندیشه مولانا به ایراد سخن پرداختند. و دست آخر یک قطعنامه بلندبالا صادر کردند و در آن به خودشان دستور دادند که «به همین زودیها در عرصه ملیشدن مولانا، دست به کار» شوند.
آنها در همین سمینار، تصمیم گرفتند خانقاه پدر مولانا را ترمیم کنند و برای فرهنگیان نخبه کشورشان نشان دولتی – فرهنگی «مولانا جلالالدین محمد بلخی» ضرب کنند.
نخستین دانشگاه خصوصی «مولانا جلالالدین محمد بلخی» در شمال بلخ کار خودش را شروع کرد. این دانشگاه در رشتههای حقوق، علوم سیاسی و روزنامهنگاری دانشجو میپذیرد.
مصر؛ شاعر خیالی آنها
مولوی حتی از مصر رد هم نشده است اما مصریها با جا کردن اسم خود در اعلامیه یونسکو به عنوان یکی از 3 کشور برگزارکننده جشنهای سال مولانا حسابی دچار توهم شدند. آنها که به واسطه اهرام، گردشگران خاص خودشان را دارند برای جذب توریست به مناسبت سال مولانا پول چندانی خرج نکردند.
«خانه سماع» که در قاهره قرار دارد، امسال به مرکز اصلی برگزاری مراسم سال مولانا در مصر تبدیل شد. حالا گردشگران اروپایی غیر از اهرام سری هم به خانه سماع میزدند.
تاجیکستان؛ مولانا با ورژن جدید
تاجیکها معتقدند مولانا در منطقه «خش» در ولایت «ختلان» امروزی به دنیا آمده است. آنها که چندان پول و پلهای نداشتند تا مثل ترکها بریز و بپاش کنند، به یک همایش بینالمللی و یک جشن، بسنده کردند.
تاجیکها همزمان با جشن استقلال کشورشان، جشن مولانا را هم در جهت بومیکردن مشاهیر کشورهای همسایه برگزار کردند. آنها اعلام کردند که مولوی، یکی از مشاهیر تاجیک است.
تاجیکستان با همکاری ترکیه، کنفرانس بینالمللی «مولانا و گفتوگوی تمدنها» را با حضور 90 مولویشناس معروف در دوشنبه برگزار کرد. این همایش در قالب 4 میزگرد با عنوانهای «ارزشهای انسانی در فلسفه مولانا»، «نفوذ مولانا در جهان امروز»، «صلح و مدارا در تصوف» و «ایده گفتوگو در آثار و فلسفه مولانا» برگزار شد.
ترکیه؛ هیاهو بر سر مزار
مقبره مولانا در ترکیه است و همین از نظر ترکها دلیل کاملا موجهی است تا یک شاعر فارسیزبان، تغییر هویت بدهد. فکرش را بکنید اگر مولانا دعوت حاکم قونیه را نمیپذیرفت و در همان حلب میماند، ما الان همین بازی را با عربها داشتیم.
ترکیه در کنار چند هزار سمیناری که برگزار کرد، بریز و بپاشهای خلاقانهای هم داشت. آنها قطاری به نام «قطار مولانا» راه انداختند که به 17کشور اروپایی سفر کرد و با تک منوی «غذای مولانا»، از اروپاییها پذیرایی کرد. این قطار که 4 میلیون دلار خرج روی دست ترکها گذاشت، قرار بود هم اندیشه مولانا را به جهان معرفی کند و هم با چراغ روغنسوز و نوای نیاش، تجلی فرهنگ و تاریخ ترکیه باشد.
ترجمه انگلیسی جلد سوم مثنوی با نام «اشعار ممنوعه رومی» با نظارت «نویت ارگین» - مولویشناس معروف ترک – وارد بازار شد و برای اولینبار مثنوی به طور کامل به انگلیسی برگردانده شد. اسم «اشعار ممنوعه» را هم ارگین به این علت روی جلد سوم گذاشت که دولت ترکیه «به خاطر بیپروایی برخی اشعار و استعارههای خاص عرفانی» حاضر نشد مثل 2 جلد قبلی، ارگین را حمایت مالی کند.
ترکیه ترجمه برگزیدههایی از اشعار مولوی به 20 زبان مختلف را وارد بازار کرد.
پرنس چارلز – ولیعهد انگلستان – هم با خواندن اشعار مولانا بر سر مزارش، تن مولانا را در گور لرزاند.چارلز و همسرش، 4 روزی به دعوت شهردار قونیه میهمان شاعر ما بودند.
ترکیه با هالیوود برای ساختن فیلم سینمایی درباره مولانا قرارداد امضا کرد. میگویند هند و ایتالیا هم جزء سرمایهگذاران این فیلم هستند.
شهردار خوشذوق قونیه، مسابقه فوتبالی با عنوان «جام فوتبال مولانا» برگزار کرد.
ترکها سرود مذهبی مولانا را در واتیکان و در مقابل پاپ بندیکت شانزدهم اجرا کردند و بعد هم آن را در قالب سیدی و دیویدی به سرتاسر دنیا فرستادند.
یک میلیون کارت پستال با پیام «صلح و دوستی مولانا» از ترکیه به تمام نقاط دنیا فرستاده شد.
سوریه؛ میزبان آرام شاعر
آقای شاعر قبل از اینکه به دعوت حاکم قونیه راهی دیار ترکها شود، چند صباحی را در «حلب» گذرانده است. البته سوریها برای این چند صباح، ادعای خاصی ندارند و فقط از اینکه در گذشته دور میزبان مولانا بودهاند خوشحال هستند.
سوریه با حمایت رایزنی فرهنگی ایران، همایش «از قونیه تا شام» را برگزار کرد.
از بین همایشهایی که در کشورهای همسایه برگزار شد، فقط کشور دوست، همسایه و همیشه در صحنه، سوریه بود که در میزگرد مولانا، به فارسیزبانبودن مولوی تاکید کرد.
«عیسی العاکوب» - مولویشناس سوری – گفت هیچکس به اندازه فارسیزبانان از دنیای مثنوی سردر نمیآورد.
هند؛ آنجا که خانهام نیست
مولانا گفته «ای بسا هندو و ترک همزبان» ظاهرا هندیها هم خواستهاند به فرمایش مولانا عمل کنند و برای همین، مثل ترکها حسابی بریز و بپاش در این سال به راه انداختند.
هند یک کنفرانس بینالمللی با حضور استادان، پژوهشگران و مولاناشناسان سراسر دنیا برگزار کرد. در این مراسم که به همت سفارت ترکیه، افغانستان، تاجیکستان و خانه فرهنگ ایران برگزار شد استادانی از دانشگاههای ایران هم سخنرانی کردند.
«مظفر علی» - کارگردان معروف هندی – با یک بودجه درست و درمان 25 میلیون دلاری قرار است فیلمی از زندگی مولانا بسازد.
هندیها یک همایش بینالمللی مستقل در دانشگاه ملی اسلامی دهلینو برگزار کردند. میهمانان ویژه این همایش هم سفیران ایران، ترکیه و افغانستان بودند.
آمریکا؛ بوی خوش مثنوی
مولانا نه از آمریکا رد شده و نه حتی در طول عمرش یکی از اجداد این آنگلوساکسونها را دیده است اما از چندین سال قبل ترجمههایی از اشعار او انجام شد که آمریکاییها را شیفته خود کرد. حالا مولوی یکی از مشهورترین شعرا در آمریکاست و همیشه کتابهایی که درباره او نوشته شده، در بازار آمریکا پرفروش بوده است.
«خانه مولانا» در نیویورک چند سالی هست که برنامههایی با محوریت مولانا در آمریکا برگزار میکند. فیلمهای سماع خانه مولانای نیویورک، مدتها قبلتر از سماعهای قونیه دست به دست میچرخید. آنها در همین سال مولانا، دفتری هم در ایران باز کردند.
«کیمیای عشق؛ برگزیده اشعاری از سنت شعر عرفانی» یکی از چندین جلد کتابی بود که در سال مولانا وارد بازار کتاب آمریکا شد و با استقبال هم مواجه شد. «صبرینه فیدلر» این برگزیده اشعار را از فارسی به انگلیسی ترجمه کرد و همین به نظر منتقدان، نقطه مثبت ترجمه اوست.
مدونا که قبلا هم آلبومی با اشعار مولانا خوانده بود، امسال آلبوم «Gift of Love» را وارد بازار کرد. این آلبوم که عنوان فارسی «هدیه عشق» هم روی جلد آن آمده، بسیار مورد استقبال قرار گرفت. در این آلبوم علاوه بر مدونا، خوانندههای دیگری نیز 20 ترانه از اشعار عاشقانه مولوی را خواندهاند.
در مریلند چند نشست «مولاناخوانی» با حضور مولاناشناسان ایرانی برگزار شد.
در دانشگاه میشیگان همایش «تجلیل از رومی در قرن21» برگزار شد که مولویشناس برجسته آمریکا «کلمن بارکس» در آن سخنرانی کرد.
از بین کنسرتهایی که در آمریکا برگزار شد، کنسرت مشترک «رابرت بلای» و «محمد ذوالفنون» یکی از پرمخاطبترین کنسرتها در آمریکا بود. در این کنسرت، ذوالفنون برای رابرت بلای ساز زد و او اشعاری از مولانا را خواند.
در کتابخانه کنگره آمریکا، مراسمی برای بزرگداشت مولانا برگزار شد. میهمانان ویژه این مراسم وزیر امور خارجه آمریکا و سفیر ترکیه بودند و گروههای سماع ترک نیز برنامه اجرا کردند....
برداشت جدیدی از شعر و زندگی مولانا در آمریکا
ترجمه جدیدی از زندگی و اشعار مولوی با عنوان "رومی، بلعیدن خورشید" در آمریکا منتشر شد.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از آمازون، این کتاب مجموعه ای از منتخب اشعار محمد جلال الدین بلخی به همراه شرح زندگی این شاعر ایرانی است که با ترجمه و توضیحات پروفسور فرانکلین دی لوئیس منتشر شده است.
لوئیس فارسی دان و استاد دانشگاه شیگاکو است. او در این کتاب علاوه بر آوردن گزیده ای از شعرهای مولوی، با رویکردی جدید به بیان اندیشه های عمیق این شاعر و عارف ایرانی پرداخته است. وی پیش از این هم کتابی را با عنوان "رومی؛ گذشته، حال، شرق و غرب - زندگی و آموزه های مولوی" منتشر کرده است.
کتاب تازه او در 192 صفحه و از سوی انتشارات "وان ورلد" به تازگی وارد بازار کتاب شده است.
بزرگداشت مولوی در ایران
- پایان فعالیت پایگاه اینترنتی سال بزرگداشت مولانا
- جایزه مولانا در نهمین جشنواره رادیو
- سمینار بزرگداشت «مولانا، آفتاب سایهها» برگزار شد
- ساخت فیلمی از زندگی مولانا توسط كارگردان آمریكایی / بهرام رادان در نقش مولانا
- برگزاری همایش «تجلی زن در آثار مولانا»
- نشست مولانا پژوهشی در حوزه هنری قزوین برگزار شد
- اجرای ارکستر سمفونیک و شور مولانا
- گروه موسیقی مولانا در سالن رودکی به اجرای برنامه پرداخت
- اثر قلمزنی روی مس نیم تنه مولانا در اصفهان رونمایی شد
- برگزاری نشست نقد کتاب «عارف جانسوخته»
- مقالات مولاناشناسی قدمعلی سرامی مکتوب شد
- زندگینامه مولانا با حضور «ژان کلود کاریر» بررسی میشود
- «موسسه مولانا» تشکیل میشود
- برگزاری نمایشگاه نقاشی «به یاد مولانا» درنگارخانه لاله
- «کنیزک من» در تالار اندیشه اجرا میشود
- تندیس مقبره شمس به مسؤولان گردشگری قونیه اهدا شد
- مدیر شبکه سحر مطرح کرد: سریال «مولانا» منوط به تامین اعتبار
بزرگداشت مولوی در جهان
- همایش مولانا شناسی در دانشگاه ونیز برگزار شد
- نگاهی به مقالات محققان ترکمن در همایش مولانا در ترکمنستان
- مراسم بزرگداشت مولانا در هند برگزار شد
- دانشجویان دانشگاه کویت ۹۵اثر پژوهشی درباره مولانا انجام دادند
- سمینار منطقهای مولانا در آلبانی برگزار شد
- کنفرانس آثار و اندیشههای مولانا در مسکو برگزار شد
- شهرام ناظری اشعار مولانا را در قونیه اجرا کرد
- نشان طلایی بارگاه مولانا بر سینهی شهرام ناظری نشست
- نمایشگاه فرهنگی و هنری مولانا در آلبانی دایر شد
- در اصلی دانشگاه کشمیر بهنام مولانا شد
- مراسم وداع با مولانا در ترکیه برگزار شد
- چاپ تعدادی از رباعیات و منثوی های مولانا به در ترکمنستان
- برداشت جدیدی از شعر و زندگی مولانا در آمریکا
- همایش تاثیر عرفان مولانا در هند به پایان رسید
- رییس جمهوری بنگلادش: آثار مولانا حاوی پیام صلح و دوستی است
- فصلنامه «قند پارسی» ویژه مولانا در هند منتشر شد
- همایش بینالمللی مولانا درتاجیکستان برگزارشد
زندگینامه مولوی
شرح زندگی
جلال الدین محمد در ششم ربیع الاول سال 604 هجری (قرن هفتم) در شهر بلخ دیده به جهان گشود، ایشان اجدادش همه اهل خراسان بودهاند. پدرش نیز محمد نام داشته سلطان العلماء خوانده میشد و به بهاءالدین ولدبن ولد مشهور، پدرش مردی سخنور بوده، مردم بلخ علاقه فراوانی بر او داشته که ظاهرا همان وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه گردیده است. که در نتیجه آن، مهاجرت بهاءالدین ولد به قونیه گردید. اما از بدشناسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود قرار گرفت.
القاب وی
با لقبهای خداوندگار، مولانا، مولوی، ملّای روم و گاهی با تخلص خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.
مسافرتهای وی
جلال الدین محمد در سفر زیارتی که پدرش از بلخ به آن عازم گردید پدرش را همراهی نمود، در طی این سفر در شهر نیشابور همراه پدرش به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر شتافت. ظاهرا شیخ فریدالدین سفارش مولوی را در همان کودکیش (6 سالکی یا 13 سالگی ) به پدر نمود. در این سفر حج علاوه بر نیشابور در بغداد نیز مدتی رحل اقامت گزید و ظاهرا به خاطر فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف گردیده و بهاء الدین ولد در آسیای صغیر ساکن شد. اما پس از مدتی براساس دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت.
ازدواج وی
جلال الدین محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.
سفر برای تحصیلات تکمیلی
مولوی در عین حالی که مردم را تربیت مینمود از خودش نیز غافل نبوده تا جایی که وقتی موفق به دیدار محقق ترمذی گردید خود را شاگرد او کرده از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهرهها را برده و علی الظاهر و به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب گردید. ایشان در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، عارف و متفکر زمانش نیز کمال استفادهها را برده و از آنجا عازم شهر قونیه گردیده و بنابه درخواست سید برهان الدین طریق ریاضت را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد میباشد.
داستان آشنایی با شمس
وی همچنانکه گفتیم یک لحظه از تربیت خود غافل نبوده، تاریخ اینچنین مینویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا میشود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او میپرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب میدهد قیل و قال است. شمس میگوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت میاندازد. مولانا با ناراحتی میگوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد میباشد. و دیگر پیدا نمیشود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون میکشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب میپرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب میدهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی مینهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت میایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره مییابد.
هر چند که مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشهای براندوخته ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده تا جائیکه رابطهاش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه گردیده چنانکه پس از آشنایی با شمس، خود را اسیر دست و پا بسته شمس دیده است.
پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح الدین زرکوب دمخور گردید، الفت او با این عارف ساده دل، سبب حسادت عدهای گردید. پس از مرگ صلاح الدین، حسان الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید. که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین، مثنوی معنوی گردیده که حاصل لحظههایی از همصحبتی با حسامالدین میباشد. علاوه بر کتاب فوق ایشان دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز میباشند که در زیر به نمونههایی از آنها اشاره میشود:
آثار مولانا
مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
غزلیات شمس، غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
رباعیات: حاصل اندیشههای مولاناست.
فیه ما فیه: که به نثر میباشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
مکاتیب: حاصل نامههای مولاناست.
مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.
بالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.
منابع
محمدرضا علی قلی زاده، گلچین غزلیات شمس تبریزی، چاپ خورشید، زمستان 71
رضا قلی خان هدایت، چشمه خورشید، ناشر کتاب نمونه، بهار 1368
عسگر اردوبادی، دیوان شمس تیریزی، چاپ 1335
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، غزلیات شمس ، انتشارات امیر کبیر ،چاپ هفدهم
مولانا جلالالدين محمد بلخي(مولوي)
مولانا جلالالدين محمد بلخي(مولوي)
جلالالدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسين بن حسيني خطيبي بكري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يكي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار است. خانوادهي وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبتش به ابوبكر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزادهي سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و بهمين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.
وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت چون پدرش از سلسله لطفي نداشت بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خود خراسان را ترك كرد و از آن راه بغداد به مكه رفت و از آنجا در الجزيره ساكن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه(ملطيه) سلطان علاءالدين كيقباد سلجوقي كه عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت كرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلالالدين پنج ساله بود و پدرش در سال629 هجري در قونيه رحلت كرد.
پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهانالدين ترمذي بود كه از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي كرد و سپس تا سال 645 هجري كه شمسالدين تبريزي رحلت كرد جزو مريدان و شاگردان او بود آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقهاي فراهم ساخت كه پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقهي مولويه معروف شد و خانقاهي در شهر قونيه برپا كرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و آن خانقاه كمكم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظمترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالك شرق پيروان بسيار دارد. جلالالدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينكه در پنجم جماديالاخر سال 672 هجري رحلت كرد، وي يكي از بزرگترين شاعران ايران و يكي از مردان عالي مقام جهان است و در ميان شاعران ايران شهرتش به پاي شهرت فردوسي و سعدي و عمرخيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده، اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خصال انساني يكي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود و يكي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اولي دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يك نوع لفافهاي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين كار را وسيلهي تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود نخست منظومهي معروف اوست كه از معروفترين كتابهاي فارسي است و آنرا مثنوي معنوي نام نهاده است. اين كتاب كه صحيحترين و معتبرترين نسخههاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقلالارواح نيز ناميدهاند. دفاتر ششگانه آن همه بيك سياق و مجموعهاي از افكار عرفاني و اخلاقي و سير سلوك است كه در ضمن، آيات و احكام و امثال و حكايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را به خواهش يكي از شاگردان خود حسن بن محمد بن اخي ترك معروف به حسامالدين چلبي كه در سال 683 هجري رحلت كرده است به نظم درآورده. جلالالدين مولوي هنگامي كه شوري و وجدي داشته چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است به همان وزن و سياق منظومههاي ايشان اشعاري با كمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسامالدين آنها را مينوشته. نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع به واسطه فوت زوجهي حسامالدين ناتمام مانده و سپس در سال 664هجري دنبالهي آن را گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او مجموعهي بسيار قطوري است شامل نزديك صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار كه در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمسالدين تبريزي را برده و جهت به كليات شمس تبريزي و يا كليات شمس معروف است و گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص كرده و در ميان آن همه اشعار كه با كمال سهولت ميسروده است غزليات بسيار رقيق و شيواست كه از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.
جلالالدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد كه جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را در مشافهات از پدر خود شنيده است در كتابي گرد آورده و «فيه مافيه نام نهاده است و نيز منظومهاي بهمان وزن و سياق مثنوي، بدست هست كه به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست. ديگر از آثار مولانا مجموعهي مكاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.
هرمان اته خاورشناس مشهور آلماني دربارهي جلالالدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است:«به سال ششصد و نه هجري بود كه فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آيندهي خود كه ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد يعني جلالالدين را كه آن وقت پسري پنج ساله بود در نيشابور زيارت كرد و گذشته از اينكه (اسرار نامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يك روح نبوت عظمت جهانگير آيندهي او را پيشگوئي كرد.
جلالالدين محمد بلخي كه بعدها به عنوان جلالالدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخنپرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبيالبكري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيعالاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد. پدرش با خاندان حكومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا كرده بود. ولي به حكم معروفيت و جلب توجهي عامه كه وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهانبيني و مردمشناسي برتري كسب نمود، محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد به همراهي پسرش كه از كودكي استعداد و هوش و ذكاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور كه در آنجا به زيرت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيرت مكه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتند و در آنجا چهار سال اقامت گزيدند بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند و در آنجا بود كه جلالالدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد كسب استحقاق نمود. در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي كه از طرف سلطان علاءالدين كيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه كه مقر حكومت سلطان بود عزيمت نمدند و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيعالثاني سال ششصد و بيست و هشت(628 هجري) وفات يافت. جلالالدين از علوم ظاهري كه تحصيل كرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتدا در خدمت يكي از شاگردان پدرش يعني برهانالدين ارمذي كه 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود، بعد تحت ارشاد درويش قلندري به نام شمسالدين تبريزي درآمد و از سال 642 تا 645 در مفاوضهي او بود و او با نبوغ معجزهآساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلالالدين اجرا كرد كه وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود به جاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بكار برد. همچنين غيبت ناگهاني شمس در نتيجهي قيام عوام و خصومت آنها با علويطلبي وي كه در كوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معركه پسر ارشد خود جلالالدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود كه آن طريقت تاكنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلالالدين انتخاب ميگردند. علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از كسوهي عزا كه بر تن ميكنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع كه برپا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست و آن رقص همانا رمزيست از حركات دوري افلاك و از رواني كه مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حركات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار ميگشت، آن شكوفههاي بيشمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت كه به انضمام تعدادي ترجيعبند و رباعي ديوان بزرگ او را تشكيل ميدهد و بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب است. اثر مهم ديگر مولانا كه نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است همانا شاهكار او كتاب مثنوي يا به عبارت كاملتر «مثنوي معنوي» است در اين كتاب كه شاهد گاهي معاني مشابه تكرار شده و بيان عقايد صوفيان به طول و تفصيل كشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است از طرف ديگر زبان ساده و غير متصنع به كار رفته و اصول تصوف به خوبي تقرير شده آيات قرآني و احاديث به نحوي رسا در شش دفتر مثنوي به طريق استعاره تأويل و عقايد عرفاني تشريح گرديده است. آنچه به زيبايي و جانداري اين كتاب ميافزايد همانا سنن و افسانهها و قصههاي نغز پر مغزيست كه نقل گشته. الهامكنندهي مثنوي شاگرد محبوب او «چبلي حسامالدين» بود كه اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترك، است. مشاراليه در نتيجهي مرگ خليفه (صلاحالدين زركوب) كه بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد به جاي وي به جانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال به همين سمت مشغول ارشاد بود تا اينكه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت. وي با كمال مسرت مشاهده نمود كه مطالعهي مثنويهاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلالالدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم كتاب مثنوي كرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسامالدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي به رشتهي نظم كشيد و بعد به واسطهي مرگ همسر حسامالدين ادامهي آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر به كار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومهي بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد. دفتر ششم كه آخرين سرود زيبا و در واقع سرود وداع اوست كمي قبل از وفاتش كه پنجم جماديالثاني سال 672 هجري اتفاق افتاد، پايان يافت و اگر ابيات نهايي طبع بولاق مثنوي كه به تنها فرزند جلالالدين يعني بهاءالدين احمد سلطان ولد نسبت داده شده اصيل باشد، دفتر ششم به طور كامل خاتمه نيافته بود و به همين علت به طوري كه طبع لنكو نشان ميدهد شخصي به نام محمد الهيبخش آن را تكميل كرده است. به حكم اين سابقه، اين كه در شرح مثنوي تركي تأليف اسماعيل بن احمد الانقيروي از يك دفتر هفتم سخن به ميان آمده صحيح نيست و باطل است. اما در باب عقايد صوفيانه مولانا بايد گفت كه وي لزوم افناي نفس را بيشتر از اسلاف خود تأكيد ميكند و در اين مورد منظور او تنها از بين بردن خودكامي نيست بلكه در اساس بايد نفس فردي جزئي كه در برابر نفس كلي مانند قطرهايست از دريا، مستهلك گردد. جهان و جملهي موجودات عين ذات خداوند است زيرا همگي مانند آبگيرهايي كه از يك چشمه بوجود ميآيند از او نشئت ميگيرند و بعد به سوي او بازميگردند. اساس هستي، خداي تعالي است و باقي موجودات در برابر هستي او فقط وجود ظلي دارند. در اينجاست به طوري كه وينفليد هم در مقدمه خود به مثنوي بيان كرده، فرق عقيدهي وحدت وجودي ايراني از كافهي عقايد مشابه ديگر مبين ميگردد. و آن عبارت از اينست كه به موجب تعليم ايراني وجود خداي تعالي در كل مستهلك نميگردد و ذات حي او را از بين نميبرد بلكه برعكس وجود كل است كه در ذات باريتعالي مستهلك ميشود. زيرا هيچ چيز غير از او وجود واقعي ندارد و هستي اشياء بسته به هستي اوست و به مثابه سايهاي است از مهر وجود او كه بقايش بسته به نور است. اين برابري خالق و مخلوق اشعار ميدارد كه انسان عبارت از ذرهي بيمقداري نيست بلكه داراي ارادهي مختار و آزادي عمل است و از اين رهگذر مسئول اعمال و كردار خويش است و بايد به واسطهي تجليه و تهذيب نفس كه در نتيجهي سلوك در راه فضايل نظير تواضع و بردباري و مواسات و همدردي به دست ميآيد بكوشد و خود را به وصال حق برساند. البته اور است كه در اين سلوك دشوار رنجآور توسط پير و مرشد روحاني راهنمايي شود و پيداست كه اين حيات دنيوي فقط يك حلقهاي است از حلقههاي سلسلهي وجود كه آن را در گذشته پيموده و بعد هم خواهد پيمود. نيز در تعليمات جلالالدين مذهب تناسخ را كه در فرقهي اسماعيليه هست، مشاهده ميكنيم مولانا آن را به سبك اصول تصوف آنچنان پرورانده كه گويي عقيده تطور يا تكامل عصر ما را پيشگويي كرده است.
آدمي از مراحل جماد و نبات و حيوان تطور نموده و به مرحلهي انسان رسيده است و پس از مرگ از اين مرحله هم ارتقا ميجويد تا به مقام ملكوت و مرحلهي كمال برسد و در وجود باريتعالي به وحدت نائل گردد. همانطور كه به حكم اين وحدت اساسي بهشت و دوزخ در حقيقت يكي ميگردد و اختلاف بين اديان مرتفع ميشود، فرق ميان خير و شر هم از ميان برميخيزد زيرا اين همه نيست مگر جلوههاي مختلف يك ذات ازلي. ميدانيم كه بعضي درويشان از اين عقيده چه نتيجههاي محل تأمل و ترديدي گرفتند و چطور مسائل نظري استاد را به صورت عمل درآوردند و نه تنها تمام اعمال را از نيك و بد يكسان شمردند بلكه كارهاي عاري از هر نوع اخلاق را مجاز شمردند. ولي نه عطار چنين تفسيري از اصول تصوف كرده بود نه سنايي، و نه جلالالدين و هرگز خود در عمل راه نرفتند. به عكس جلالالدين بيانقطاع پيروان خود را به لزوم اعمال حسنه و رفتار نيكو ترقيب نموده و اگر حاجتي به اثبات باشد كافيست به كلمات توديع استاد خطاب به شاگردان خود(كه در نفحاتالانس جامي نقل شده) و به وصيتنامهي او به پسرش ارجاع شود كه در آنها به طور تأكيد به ترس از خدا و اعتدال در خواب و خوراك و خودداري از هر نوع گناه و تحمل شدايد، و تنبه و مبارزه با شهوت و تحمل در مقابل تمسخر و اعتراض از دنيا و احتراز از معاشرت با اشخاص پست و احمق، و به پيروي از تقوا دعوت مينمايد و كسي را بهترين انسان مينامد كه دربارهي ديگران نيكي كند و سخني را نيكوترين سخن ميداند كه مردم را به راه راست ارشاد نمايد.
بهترين شرح حال جلالالدين و پدر و استادان و دوستانش در كتاب مناقبالعارفين تأليف حمزه شمسالدين احمد افلاكي يافت ميشود. وي از شاگردان جلالالدين چلبي عارف نوهي مولانا متوفي سال 710 هجري بود. همچنين خاطرات ارزشداري از زندگي مولانا در «مثنوي ولد» مندرج است كه در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانهايست از مثنوي معنوي. مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 به جاي مرشد خود حسامالدين به مسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يك مثنوي عرفاني به نام«رباب بنامه» دردست است».
در ميان شروح متعدد كه به مثنوي نوشته شده ميتوان از اينها نام برد: جواهرالاسرار و ظواهرالانوار تأليف كمالالدين حسين بن حسن خوارزمي كه به روايتي در سال 840 هجري و به روايت ديگر در سال 845 هجري درگذشته، اين كتاب تمام مثنوي را شرح ميكند و مقدمهاي مركب از ده فصل دارد كه در باب عرفان است و در ظاهر قديمترين شرح مثنوي است، ولي به موجب نسخههاي خطي كه در دست است فقط سه كتاب اول آن باقي مانده. ديگر شرحي است بنام«حاشيهي داعي»تأليف نظامالدين محمدبنحسن الحسينيالشيرازي متخلص به داعي كه به سال 810 هجري تولد يافت و در سال 865 هجري كليات خود را جمع كرد كه مركب است از ديوان عرفاني و رسالات منثور و هفت مثنوي كه در آن از سبك جلالالدين پيروي كرده و عبارتند از «كتاب مشاهده» سال 836 هجري «كتاب گنج روان» سال 841 هجري«كتاب چهل صباح» سال 843 هجري«ساقي نامه» كه نيز از عقايد سوفيانه بحث ميكند.
ديگر «كشفالاسرار معنوي» در شرح دو دفتر اول تأليف ابوحامد بن معينالدين تبريزي كه اين تأليف نيز مقدمهي سودمندي دارد و تاريخ تأليف آن مقارن است با دو تاريخ شرح مذكور در فوق (نسخه خطي در موزه بريتانيا موجود است)ديگر«شرح شمعي» به زبان تركي كه در سال 999 هجري تأليف يافته، ديگر«لطائفالمعنوي» و «مرأهالمثنوي» دو شرح از عبداللطيف بن عبدالله العباسي و او همان است كه حديقهي سنائي را هم شرح كرده. هم او يك نسخهي منقح مثنوي را به نام«نسخهي ناسخهي مثنويات سقيم» تهيه كرده و شرحي براي لغات آن به نام لطايفاللغات تأليف نموده است.
ديگر «مفتاحالمعاني» تأليف سيد عبد الفتاح الحسيني العسكري كه در سال 1049 هجري از طرف شاگردش هدايت منتشر شد. از همو منتخباتي از مثنوي به نام« درمكنودن» به جا مانده، گذشته از شروحي كه مذكور افتاد اشخاص زير هم شرحهايي به مثنوي نوشتهاند:
ميرمحمد نورالله احراري كه شارح حديقهي سنائي هم بوده، مير محمد نعيم كه در همان زمان ميزيسته و خواجه ايوب پارسي 1120 هجري. ديگر از شروح معروف «مكاشفات رضوي» تأليف محمدرضا است سال 1084 هجري.
ديگر «فتوحاتالمعنوي» از مولانا عبدالعلي صاحب (موزه بريتانيا«o.R» 367) و ديگر«حل مثنوي» از افضلالله آبادي.
ديگر تصحيح مثنوي(1122 هجري)تأليف محمدهاشم فيضيان.
ديگر«مخزنالاسرار» از شيخ ولي محمد بن شيخ رحمالله اكبرآبادي(1151 هجري). يك شرح مخصوص دفتر سوم مثنوي نيز هست كه آن را محمدعابد تأليف كرده و نامش را«مغني» نهاده، شرحي نيز به دفتر پنجم به زبان فارسي توسط معرف معروف شعراي ايران يعني سروري (مصطفي ابن شعبان) اهل گليبولي تركيه متوفي سال969 هجري تأليف يافته، از منتخبات مثنوي، گذشته از «در مكنون» كه مذكور افتاد تأليفات ذيل را هم ميتوان نام برد:
«لباب مثنوي» و«لب الباب» واعظ كاشفي (حسين بن علي بيهقي كتشفي) متوفي سال 910 هجري همچنين «جزيره مثنوي» از ملايوسف سينهچاك، با دو شرح به زبان تركي سال 953 هجري، «گلشن توحيد» از شاهدي متوفي سال 957 هجري و «نهر بحر مثنوي» از علياكبر خافي 1081 هجري همچنين «جواهراللعالي» از ابوبكر شاشي.
شرحي ديگر تأليف عبدالعلي محمد بن نظامالدين مشهور به بحرالعلوم كه در هند بچاپ رسيده و استناد مؤلف در معاني به فصوصالحكم و فتوحات محيالدين بوده است. از شروح معروف مثنوي در قرنهاي اخير از شرح مثنوي حاجملاهادي سبزواري و شرح مثنوي شادروان استاد بديعالزمان فروزانفر كه متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وي ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوي علامه محمدتقي جعفري تبريزي بايد نام برد. عابدين پاشا در شرح مثنوي اين دو بيت را به جامي نسبت داده كه دربارهي جلالالدين رومي و كتاب مثنوي سروده:
آن فريـدون جـهان معـنوي | بس بود برهان ذاتش مثنوي |
منچهگويم وصف آن عاليجناب | نيست پيغمبر ولي دارد كتاب |
شيخ بهاءالدين عاملي عارف و شاعر و نويسنده مشهور قرن دهم و يازدهم هجري دربارهي مثنوي معنوي مولوي چنين سروده است:
من نميگويـم كه آن عاليجناب | هست پيغمبر ولي دارد كتاب |
مثنـوي او چـو قـرآن مـدل | هادي بعضي و بعضي را مذل |
ميگويند روزي اتابك ابيبكر بن سعد زنگي از سعدي ميپرسد:«بهترين و عاليترين غزل زبان فارسي كدام است؟» سعدي در جواب يكي از غزلهاي جلالالدين محمدبلخي(مولوي) را ميخواند كه مطلعش اين است:
هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست | ما بفلك ميرويم عـزم تماشـا كراست |
برخي گفتهاند كه سعدي اين غزل را براي اتابك فرستاد و پيغام داد: « هرگز اشعاري بدين شيوائي سروده نشده و نخواهد شد ايكاش به روم ميرفتم و خاك پاي جلالالدين را بوسه ميزدم.» اكنون چند بيت از مثنوي معنوي مولوي به عنوان تبرك درج ميشود:
مـوسيا آدابدانــان ديـگـرند | سوخته جان و روانان ديگرند |
رد درون كعبه رسم قبله نيست | چه غم ار غواص را پاچيله نيست |
هنديان اصطلاح هند مدح | سنديان اصطلاح سند مدح |
زان كه دل جوهر بود گفتن عرض | پس طفيل آمد عرض جوهر غرض |
آتشي از عشق در خود برفروز | سر به سر فكر و عبارت را بسوز |
موسي و عيسي كجا بد آفتاب | كشت موجودات را ميداد آب |
آدم و حوا كجا بود آن زمان | كه خدا افكند در اين زه كمان |
اين سخن هم ناقص است و ابتراست | آن سخن كه نيست ناقص زان سراست |
من نخواهم لطف حق را واسطه | كه هلاك خلق شد اين رابطه |
لاجرم كوتاه كردم من سخن | گر تو خواهي از درون خود بخوان |
ور بگويم عقلها را بر كند | ور نويسم بس قلمها بشكند |
گر بگويم زان بلغزد پاي تو | ور نگويم هيچ از آن اي واي تو |
ني نگويم زان كه تو خامي هنوز | در بهاري و نديدستي تموز |
اين جهان همچون درخت است اي كر ام | ما بر او چون ميوههاي نيمخام |
سخت گيرد خامها مر شاخ را | زانكه در خامي نشايد كاخ را |
ابلهان تعظيم مسجد ميكنند | بر خلاف اهل دل جد ميكنند |
اين مجاز است آن حقيقت اي خران | نيست مسجد جز درون سروران |
عبدالرحمن جامي مينوسيد: «به خط مولانا بهاءالدين ولد نوشته يافتهاند كه جلالالدين محمد در شهر بلخ شش ساله كه روز آدينه با چند ديگر بر بامهاي خانههاي ما سير ميكردند يكي از آن كودكان با ديگري گفته باشد كه بيا از اين بام بر آن بام بجهيم جلالالدين محمد گفته است: اين نوع حركت از سگ و گربه و جانواران ديگر ميآيد، حيف است كه آدمي به اينها مشغول شود، اگر در جان شما قوتي است بياييد تا سوي آسمان بپريم و در آن حال ساعتي از نظر كودكان غايب شد. فرياد برآوردند، بعد از لحظهيي رنگ وي دگرگون شده و چشمش متغير شده بازآمد و گفت: آن ساعت كه با شما سخن ميگفتم ديديم كه جماعتي سبزقبايان مرا از ميان شما برگرفتند و به گرد آسمانها گردانيدند و عجايب ملكوت را به من نمودند و چون او از فرياد و فغان شما برآمد بازم به اين جايگاه فرود آوردند » « و گويند كه در آن سن در هر سه چهار روز يك بار افطار ميكرد و گويند كه در آن وقت كه( همراه پدر خود بهاءالدين ولد به مكه رفتهاند در نيشابور به صحبت شيخ فريدالدين عطار رسيده بود و شيخ كتاب اسرانامه به وي داده بود و آن پيوسته با خود ميداشت. . . فرموده است كه: مرغي از زمين بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد اما اينقدر باشد كه از دام دورتر باشد و برهد، و همچنين اگر كسي درويش شود و به كمال درويشي نرسد، اما اينقدر باشد كه از زمرهي خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاي دنيا برهد و سبكبار گردد. . . يكي از اصحاب را غمناك ديد فرمود همه دلتنگي از دل نهادگي و اين عالم است. مردي آن است كه آزاد باشي از اين جهان و خود را غريب داني و در هر رنگي كه بنگري و هر مزهيي كه بچشي داني كه به آن نماني و جاي ديگر روي هيچ دلتنگ نباشي.
و فرموده است كه آزادمرد آن است كه از رنجانيدن كس نرنجد، و جوانمرد آن باشد كه مستحق رنجانيدن را نرنجاند.
مولانا سراجالدين قونيوي صاحب صدر و بزرگبخت بوده اما با خدمت مولوي خوش نبوده، پيش وي تقرير كردند كه مولانا گفته است كه من با هفتاد و سه مذهب يكيام، چون صاحب غرض بود خواست كه مولانا را برنجاند و بيحرمتي كند، يكي را از نزديكان خود كه دانشمند بزرگ بود فرستاد كه بر سر جمعي از مولانا بپرس كه تو چنين گفتهيي؟ اگر اقرار كند او را دشنام بسيار بده و برنجان. آنكس بيامد و بر ملا سؤال كرد كه شما چنين گفتهايد كه من با هفتاد و سه مذهب يكيام؟ ! گفت: گفتهام. آن كس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز كرد، مولانا بخنديد و گفت: با اين نيز كه تو ميگويي هم يكيام، آن كس خجل شده بازگشت، شيخ ركنالدين علاءالدوله(سمناني)گفتهاست كه مرا اين سخن از وي به غايت خوش آمده است.
روزي ميفرمود كه آواز رباب صرير باب بهشت است كه ما ميشنويم منكري گفت: ما نيز همان آواز ميشنويم چون است كه چنان گرم نميشنويم كه مولانا، خدمت مولوي فرمود كلا و حاشا كه آنچه ما ميشنويم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وي ميشنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است كه كسي به خلوت درويشي درآمد، گفت: چرا تنها نشستهيي؟ گفت: اين دم تنها شدم كه تو آمدي و مرا از حق مانع آمدي.
از وي پرسيدند كه درويش كي گناه كند؟ گفت: مگر طعام بياشتها خورد كه طعام بياشتها خوردن، درويش را گناهي عظيم است. و گفته كه در اين معني حضرت خداوندم شمسالدين تبريزي قدس سره فرموده كه علامت مريد قبوليافته آن است كه اصلا با مردم بيگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بيگانه افتد چنان نشيند كه منافق در مسجد و كودك در مكتب و اسير در زندان.
و در مرض اخير با اصحاب گفته است كه: از رفتن من غمناك مشويد كه نور منصور رحمهالله تعالي بعد از صد و پنجاه سال بر روح شيخ فريدالدين عطار رحمهالله تجلي كرد و مرشد او شد. و گفت در هر حالتي كه باشيد با من باشيد و مرا ياد كنيد تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسي كه باشم.
ديگر فرمود كه در عالم ما را دو تعلق است يكي به بدن و يكي به شما، و چون به عنايت حق سبحانه فرد و مجرد شوم و عالم تجريد و تفريد روي نمايد آن تعلق نيز از آن شما خواهد بود.
خدمت شيخ صدرالدين قدسسره به عيادت وي آمد و فرمود كه شفاكالله شفاء عاجلا رفع درجات باشد اميد است كه صحت باشد خدمت مولانا جان عالميان است، فرمود كه: بعد از اين شفاكالله شما را باد همانا كه در ميان عاشق و معشوق پيراهني از شعر بيش نمانده است، نميخواهيد كه (بيرون كشند) و نور به نور پيوندد؟»
از گفتار اخير اعتقاد به فلسفهي حكمت و اشراق و(نورالانوار) فهميده ميشود كه در ورقهاي پيش در اين تأليف به تفصيل از آن صحبت شد.
گفت لبش گـر ز شعر ششتر است | اعتناق بيحجابش خوشتر است |
من شدم عريان ز تن او از خيال | ميخرامم در نهايات الوصـال |
افلاكي ضمن تأييد داستان اخير مينويسد:«شيخ با اصحاب اشكريزان خيزان كرده روان شد و حضرت مولانا اين غزل را سرآغاز كرده ميگفت و جميع اصحاب جامهدران و نعرهزنان فريادها ميكردند.»
چه داني تو؟كه در باطن چه شاهي همنشين دارم | رخ زرين من منگر كه پاي آهنين دارم |
بدان شه كه مرا آورد كلي روي آوردم | وز آن كوه آفريدستم هزاران آفرين دارم |
گهي خورشيد را مانم، گهي درياي گوهر را | درون عز فلك دارم، برون ذل زمين دارم |
درون خمرهي عالم چو زنبوري همي گردم | مبين تو نالهام تنها كه خانهي انگبين دارم |
دلا گر طالب مايي بر آبر چرخ خضرايـي | چنان قصريست حصن من كه امنالامنين دارم |
چه با هولست آن آبي كه اين چرخست ازاوگردان | چو من دولاب آن آبم چنين شيرين حنين دارم |
چو ديو آدمي و جن همي بيني بفرمانم | نميداني سليمانم كه در خاتم نگين دارم؟ ! |
چرا پژمرده باشم من؟ ! كه بشكفتست هر جزوم | چرا خر بنده باشم من؟ براقي زير زين دارم |
كبوتر خانهي كردم كبـوترهاي جانها را | بپراي مرغ جان اين سو كه صد برج حصين دارم |
شعاع آفتابم من اگر در خانها گردم | عقيق و زر و ياقوتم، ولادت زاب و طين دارم |
تو هر گوهر كه ميبيني بجو دري دگر در وي | كه هر ذره همي گويد كه در باطن دفين دارم |
تو را هر گوهري گويد:« مشو قانع به حسن من | كه از شمع ضمير است آنكه نوري در جبين دارم» |
برخي نوشتهاند كه مولانا جلالالدين محمد مولوي هنگام مرگ اين رباعي را سروده و ميخوانده است:
هر ديده كه در جمال جانان نگرد | شك نيست كه در قدرت يزدان نگرد |
بيزارم از آن ديده كه در وقت اجل | از يار فرومانده و در جان نگرد |
علي دشتي نويسندهي شيرين قلم معاصر زير عنوان «روح پهناور» درباره مولانا جلالالدين بلخي(مولوي) چنين اظهار نظر ميكند: «جلالالدين محمد شايد بيش از هر شاعري شعر گفته باشد، گفتههاي وي رباعي و غزل و مثنوي از هفتاد هزار بيت تجاوز ميكند، در صورتي كه بزرگترين و پرمايهترين كتاب شعري ما شاهنامهي فردوسي، كمي بيش از پنجاههزار بيت ميشود، با اين تفاوت مهم و اساسي كه قسمت اعظم اين كتاب ارجمند به ذكر نقل افسانههاي تاريخي صرف شده است. به عبارت ديگر بيشتر شاهنامه موضوع خارجي دارد كه عبارت از حواديث تاريخ افسانهآميز ايران است و آنچه از روح خود فردوسي تراوش كرده و در شاهنامه، حتي طي بيان تاريخ و حوادث ريخته شده است خيلي كمتر. با وجود اينها وجه تمايز مولانا در كثرت اشعار وي نيست بيشبه جلالالدين محمد يكي از پرمايهترين گويندگان ماست. احاطهي وي بر معارف عصر خود، از قبيل: فقه، حديث، تفسير، علومعربيه و ادبيه. فلسفه و اصول عرفان و تصوف، همچنين اطلاعات دامنهداري بر شعر و ادب فارسي و عربي قابل ترديد نيست. ولي بزرگي و تشخص وي حتي در فضل و دانش او نميباشد. وجه تعيين و تشخص وي در گنجايش اين روح تسكينناپذير و پر از تموج، در پهناوري فضاي مشاعر غير ارادي او، در اين دنياي اشباح و احلامي است كه در جان وي زندگي ميكنند. . .در افق پهناور وجود او ابرها به اشكال گوناگون ظاهر ميشوند، هر لحظه اين اشكال به اشكال ديگر برميگردند، نور خورشيد با اين ابرها يك بازي مستمر و تمام نشدني دارد. هر دم رنگ بديع ديگري بهوجود ميآورد. چشم از اين همه تنوع شكل و گوناگوني الوان بديع و متحرك خسته نميشود. در اين افق دوردست گاهي اشعهي خورشيدي، ابرها را ميشكافد و بر كائنات نور ميپاشد و گاهي ضربتهاي سوزان برق آنها را پاره كرده و بارانهاي سيلابي زمين و زمان را فرا ميگيرد. در فضاي بيپايان روح جلالالدين اشباح درآمد و شدند، با هم نجوا دارند. اين فضا خالي نميماند پر از غوغاست پر از ظهور است پر از حركت است.
آنچه جذاب و غير عادي و عظيم، آنچه شايستهي مطالعه و ستايش ميباشد اين است، ور نه تفاوت سبك و شيوهي گويندگان و نويسندگان چندان مهم و غامض نيست و رجحان يكي بر ديگري بسته به ذوق و سليقه خوانندگان است. آنچه ثابت و جاويدان و باارزش ميباشد اين گسترش روح است كه(مولانا جلالالدين بلخي) را از سايرين ممتاز ميكند.
. . . پس هر كس قصه روحش درازتر، متنوعتر، پيچيدهتر و حوادث در آن طاغيتر، تقديرها كورتر و مستوليتر باشد بيان آن مشكلتر و براي آن كساني كه در پي مجهول و غامض ميگردند و از حل معما و مسائل رياضي بيشتر لذت ميبرند جاذبتر ميشود. اين نكته همان چيزي است كه جلالالدين محمد را از ساير شعرا متمايز ميكند. داستان روح او تمامنشدني، همهمهي جهان مرموز درون خاموشنشدني(طومار دل او بدر ازاي ابد) و «همچو افسانهي دل بيسر و بيپايانست».
اگر اين تصور و پندار من غلط نباشد بيگمان، مولوي شاعر شاعران است. هفتادهزار بيت مثنوي و ديوان شمس تبريزي سرگذشت(جان سرگردان) او و آينهي موجدار و نيمتاريكي از فضاي نامحدود و پر از اشباح اندرون اوست. آنچه او ميگويد مفاهيم متداول و معمولي يعني معارف مكتسبه نيست. در اين دو كتاب روح او گسترده است، رنگهاي گوناگون فضاي پر ابر، پر باد، پر ستاره، پر رعد و برق جان او در آنها افتاده است. معارف مكتسبه و معلومات فقط وسيلهي اين تجلي و انعكاس انديشهي متموج اوست. حوزهي زندگي او به شكل غير قابل انكار، ولي در عين حال غير قابل تفسيري در آنها، مخصوصاً در ديوان شمس منعكس است. هر پيشامد و حادثه و هر مشاهدهي جزئي بهانهايست براي بيرون ريختن آنچه در وي ميجوشد». با اينجا با نقل چند بيت از اشعار علامه محمد اقبال لاهوري متفكر بزرگ مشرقزمين در عصر حاضر كه دربارهي مولانا جلالالدين بلخي(مولوي) سروده و همچنين غزلي را كه نگارنده(رفيع) در مرداد سال 1366 خورشيدي در قونيه بر سر مزار اين عارف بزرگ ايراني سرودهام اين قصهي بيپايان را به پايان ميبرم:
مرشد روشن ضمير
پـير رومـي مـرشد روشن ضـمير | كـاروان عشـق و مستي را اميـر |
منزلش برتر ز مـاه و آفتاب | خيمه را از كهكشان سازد طناب |
نور قرآن در ميان سينهاش | جـام جـم شرمنده از آئيـنهاش |
از ني آن نينواز پـاكزاد | بـاز شـوري در نـهاد مـن فـتاد |
فيض پير روم(مولوي)
خيز و در جامم شراب نـاب ريـز | بر شب انديـشهام مهتاب ريز |
تا سوي منزل كشم آواره را | ذوق بيتابي دهـم نـظاره را |
گرم رو از جستجوي نو شوم | رو شناس آرزوي نـو شـوم |
چشم اهل ذوق را مـردم شوم | چون صدا در گوش عالم گم شوم |
قيمت جنس سخن بالا كنم | آب چشم خويش در كالا كـنم |
باز برخوانم ز فيض پير روم | دفتر سربسته اسرار علوم |
جان او از شعلهها سـرمايهدار | من فروغ يك نفس مثل شرار |
شمع سوزان تاخت بر پروانهام | باده شبخون ريخت بر پيمانهام |
پير رومي خاك را اكسير كرد | از غبارم جلـوهها تعمير كرد |
ذره از خاك بيابان رخت بست | تا شعاع آفتاب آرد بدست |
موجم و در بحر او منزل كنم | تا در تابندهئي حاصل كنم |
من كه مستيهازصهبايشكنم | زندگاني از نفسهـايش كنم |
مقام مولوي
مردي اندر جستجو آوارهئي | ثابتي با فطرت سيارهئي |
پختهتر كارش ز خاميهاي او | من شهيد نا تمايهاي او |
شيشه خود را بگردون بسته طاق | فكرش از جبريل ميخواهد صداق |
چون عقاب افتد به صيد ماه و مهر | گرم رو اندر طواف نه سپهر |
حرف با اهل زمين رندانه گفت | حور و جنت را بت و بتخانه گفت |
شعلهاش در موج دودش ديدهام | كبريا اندر سجودش ديدهام |
هر زمان از شوق مينالد چو نال | ميكشد او را فراق و هم وصال |
من ندانم چيست در آب و گلشن | من ندانم از مقام و منزلش |
مطرب غزلي، بيتي از مرشد رومآور | تا غوطه زند جانم در آتش تبريـزي |
بزم رفيع مولانا
اي جلال ملك جان برخيز مهمان آمده | جان و دل آشفتهاي از خاك ايران آمده |
اي مهين مولاي مولاي من در شور عشق و عاشقي | ديده بگشا عاشقي زار و پريشان آمده |
حسرت آزادي جان در دل شيداي اوست | تا كه ره يابد به جانان مست و حيران آمده |
از شرار شاعري آتش بدلـها بر زده | در بيان مثنوي انديشه سوزان آمده |
بس غزلها دارد از ديوان شمس تو ز بر | در هواي شمس جان افتان و خيزان آمده |
از جدائيها شكايت دارد و افسرده است | در هواي شور ني با سوز هجران آمده |
گرچه از سرگشتگان وادي حيـرت بود | با خبرهاي خوشي از بحر عـرفان آمده |
«بايزيد» از بادهاش سرمست جانان كرده است | با پيامي رهگشا از «شيخ خرقان» آمده |
«سعديش» هم ناله باشد در نواي عـاشقي | همدم «حافظ» ز سوز جان غزلخوان آمده |
از «علاءالدوله» تضمين سخن آورده است | همره وجد و سماع شيخ سمنان آمده |
اي جلالالدين بيا تا بزم دل روشن كنيم | چونكه مشتاقي به جان با چشم گريان آمده |
بزم ما كامل شود از شمس تبريزي به نور | بشنود گر آشنايي همدم جان آمده |
حلقه گرد هم زنيد اي عاشقان خوشنـوا | اين نواها از ازل در ساز امكان آمده |
زين سماع عاشقي غوغا فتد در ملك جان | چونكه مفتوني به مهماني ز تهران آمده |
باده در جامش كن اي سرحلقهي دلدادگان | چون«رفيع» خستهجان درديكش آن آمده |
قونيه27 مرداد سال 1366 خورشيدي
مولوي شعر عرفاني را به حد اعلي رسانيده است. افكار اين شاعر بلند مرتبه دنباله افكار عطار و سنايي است و خود وي به اين امر متعرف است. مولوي مانند عطار رسيدن به معشوق حقيقي را فرع ترك علايق و گذشتن از"خود" ميداند. فلسفه وحدت وجود را نيز مكرر با تعبيرات مختلف در اشعار خود آورده است. مولوي در بيان حقايق بيپرواست و هرگز معني را فداي لفظ نميكند چنانكه خود ميگويد:
قانيه انديشم و دلدار من | گويدم منديش جز ديدار من |
گزيدهاي از اشعار مولوي
آن خانه لطيفست نشانهايش بگفتيد | از خواجهي آن خانه نشاني بنماييد |
يك دستهي گل كو؟ اگر آن باغ بديديد | يك گوهر جان كو؟ اگر از بهر خداييد |
با اين همه آن رنج شما گنج شما باد | افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد |
بيا تا قدر يكديـگر بدانيـم | كه تا ناگه زيكديگر نماييم |
كريمان جان فداي دوست كردند | سگي بگذار ما هم مردمانيم |
غرضها تيره دارد دوستي را | غرضها را چرا از دل نرانيم |
گهي خوشدل شوي از من كه ميرم | چرا مردهپرست و خصم جانيم |
چو بعد مرگ خواهي آتشي كرد | همه عمر از غمت در امتحانيم |
كنون پندار مردم آشتي كن | كه در تسليم ما چون مردگانيم |
چو بر گورم بخواهي بوسهدادن | رخم را بوسه ده كهاكنون همانيم |
خمش كن مردهوار اي دل ازيرا | به هستي متهم ما زين زبانيم |
من مستو تو ديوانه ما را كه برد خانه | صد بار ترا گفتم كم خور دو سه پيمانه |
در شهر يكي كس را هشيار نميبينم | هر يك بتر از ديگر شوريده و ديوانه |
جانا به خرابات آي تا لذت جان بيني | جان را چه خوشي باشد بيصحبت جانانه |
هر گوشه يكي مستي دستي زده بر دستي | زان ساقي سر مستي با ساغر شاهانه |
اي لوطي بربط زن تو مستتري يا من | اي پيش چو تو مستي افسون من افسانه |
تو وقف خراباتي خرجت مي و دخلت مي | زين دخل به هوشياران مسپار يكي دانه |
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد | در هر نظرش مضمر صد گلشن و كاشانه |
چون كشتي بيلنگر كژ ميشد و مژ ميشد | وز حسرت آن مرده صد عاقل و فرزانه |
گفتم ز كجايي تو تسخر زدو گفت اي جان | نيميم ز تركستان نيميم ز فرغانه |
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل | نيميم لب دريا باقي همه دردانه |
گفتم كه رفيقي كن با من كه منت خويشم | گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه |
من بيسر و دستارم در خانهي خمارم | يك سينه سخن دارم آن شرح دهم يا نه |
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن | ترك من خراب شبگرد مبتلا كن |
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها | خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا كن |
از من گريز تا تو هم در بلا نيفتي | بگزين ره سلامت ترك ره بلا كن |
ماييم و آب ديده در كنج غم خزيده | بر آب ديدهي ما صد جاي آسيا كن |
خيره كشي است ما را دارد دل چو خارا | بكشد كسش نگويد تدبير خونبها كن |
بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد | اي زرد روي عاشق تو صبر كن وفا كن |
درديست غير مردن كان را دوا نباشد | پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن |
در خواب دوش پيري در كوي عشق ديدم | با دست اشارتم كرد كه عزم سوي ما كن |
گر اژدهاست در ره عشقست چون زمرد | از برق آن زمردهين دفع اژدها كن |
بس كن كه بيخودم من ور تو هنر فزايي | تاريخ بوعلي گو تنبيه بوالعلا كن |
ازين رو اشعر مولوي از جنبهي لفظي يكدست نيست ولي گيرا و داراي مضامين بديع است.
برويد اي حريفان بكشيد يار ما را | به من آوريد آخر صنم گريز پا را |
به ترانههاي شيرين به بهانههاي زرين | بكشيد سوي خانه مه خوب خوشلقا را |
و گر او به وعده گويد كه دمي دگر بيايم | همه وعده مكر باشد بفريبد او شما را |
دم گرم سخت دارد كه به جادوي و افسون | بزند گره بر آبي و ببندد او هوا را |
به مباركي و شادي چو نگار من درآيد | بنشين نظاره ميكن تو عجايب خدا را |
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان | كه رخ چو آفتابش بكشد چراغها را |
برو اي دل سبك رو به يمن به دلبر من | برسان سلام و خدمت تو عقيق بيبها را |
ببستي چشم يعني وقت خوابست | نه خوابست آن حريفان را جوابست |
تو ميداني كـه ما چندان نپاييم | وليكن چشم مستت را شتابست |
جفا ميكن جفاات جمله لطفست | خطا ميكن خطاي تو صوابست |
تو چشم آتشين در خواب ميكن | كه ما را چشم و دل باري كبابست |
بسي سرها ربوده چشم ساقي | به شمشيري كه آن قطره آبست |
يكي گويد كه اين از عشق ساقي است | يكي گويد كه اين فعل شرابست |
مي و ساقي چه باشد نيست جز حق | خدا داند كه اين عشق از چه بابست |
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد | معشوق همين جاست بياييد بياييد |
معشوق تو همسايهي ديوار به ديوار | در باديه سر گشته شما در چه هواييد |
گر صورت بيصورت معشوق ببينيد | هم خواجه هم خانه هم كعبه شماييد |
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد | يك بار ازين خانه برين بام برآييد |
تاريخ عرفان-شاهكارهاي غزل فارسي