Sunday, December 19, 2010

کتاب فروشی انتشارات امام در مشهد Entesharat Emam Book stor


سلام به همه ی شما عزیزان
متن و ویديویی که خواهید دید تلاشی کوتاه در مورد معرفی یکی از مهمترین کتاب فروشی های استان خراسان بنام انتشارات امام می باشد


برای دیدن ویدیو
اینجا
یا 
اینجا
   
کلیک بفرمایید







از نصف مردم مشهد پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد خیابان جنت را بچسبانید به خیابان دانشگاه و از آنجا بیایید میدان تقی آباد و خیابان احمد آباد ، بله از روزهای اول انقلاب تا چندین سال این مسیر پاتوق خیلی از جوان های مشهدی به ویژه تحصیل کرده تر ها بود و ما هم هر روز این مسیر را با رفقا چندین بار به قول خودمون سر بالا کلپا می رفتیم و می آمدیم و با هم بحث و صحبت می کردیم و ...بد نیست این را هم بدانید که تمام دانشکده های مهم مشهد در همین خیابان بودند برای همین نام خیابان دانشگاه را هم روی آن گذاشتند. با آمدن حاج آقا رضا رجب زاده، چهار راه دکترا گل سر سبد مسیر ما شد. روزی که حاج آقا آنجا را برای کتاب فروشی افتتاح کرد من شوکه شدم .چون موقعیت به ویژه آن روزهای محل کسب حاج آقا به گونه ای بود که اگر آنجا را آب میوه فروشی می کردند و یا حتی اجاره می دادند میزان درامدشان بیشتر از کتاب فروشی بود .یک ماشین کتاب آمده بود آن هم پر از کتاب های تفسیر قرآن آقای طالقانی که چند جلد بود دیدم حاج آقا عرق ریزان دارد کتابها را به داخل مغازه می برند . من هم که عاشق کتابفروشی ها بودم و هستم و آن موقع هم بیشتر کتاب فروشی های مشهد من را می شناختند به ویژه به این خاطر که همیشه پول خرید این همه کتابی را که دوست داشتم بخرم نداشتم و بناچار در همان کتابفروشی ها کتاب های خوب مورد علاقه ام را می خواندم.البته شاید هنوز هم برخی از آن دوستان ندانند که کل کتابی را که برداشته ام با سرعتی کمی بیش از متعارف خوانده ام!!
من با خوشحالی به حاج آقا کمک کردم .وقتی کارمان تمام شد و خواستم خدا حافظی کنم مرا صدا زد و یک دوره ی کامل ان کتاب ها را به من داد.ارزش آنها خیلی بیشتر از کمک من بود.این شد اول آشنایی من با حاج آقا ان موقع پسر بزرگ حاج آقا (علی آقا) خیلی کوچک بود و گاهی حاج آقا ایشان را مغازه می آورد و من هم سربه سرش می گذاشتم و با هم بازی می کردیم.حالا ماشاالله دو برابر من شده است. دیگر فرزندان حاج آقا و همچنین احمد آقا برادرشان که استاد جامعه شناسی می باشند همه بسیار آقا و دوست داشتنی هستند. باری کتاب فروشی حاج آقا با ویژگی هایی که داشت شد پاتوق روشنفکران مشهد و تمام افرادی که از حاج آقا خرید می کردند و افتخار پیدا می کردند که این مرد نازنین را بشناسند نقطه ی شروع خرید کتابشان شد کتابفروشی امام چهار راه دکتر ها
این جا بیش از اینکه یک کتابفروشی باشد یک دانشگاه واقعی با استادان با مطالعه و با انگیزه بود . دانشگاه ادبیات و دانشگاه فردوسی توانایی تاثیر گذاری یک کتابفروشی را هم نداشتند و ندارند.دانشگاه های ما نسبت به محیط و فرهنگی که انتشارات امام ایجاد کرده بود به روزمرگی مشغول بودند.الان هم که هر از چند گاهی من به دانشگاه ها سر می زنم مانند این می ماند که خاک مرده ریخته باشند توی دانشگاه.اگر انتشارات امام و حاج اقا و پسران گلشان و همچنین همکار محترمشان جناب آقای حسینی که وقتی از محل کار خودشان فارق می شدند برای کمک به کتابفروشی انتشارات امام می آمدندف نبود ،فرهنگ فرهیختگان مشهد به مراتب پایین تر از اکنون می بود.حاج آقا با زحمت زیاد این کتابفروشی را حفظ نمود.خیلی چیزهای پشت پرده را تحمل کرد که مشتریان نمی دانند از جمله وقتی حاج آقا کتاب های دکتر شریعتی را ، آن هم مجموعه ای کامل آن را آورده بود از طرف مقدس نما هایی که کار های دولت را هم به دست داشتند بارها مورد اعتراض قرار می گرفت و او را بشدت ناراحت می کردند.این یکی از صدها مشکلی بود که برایشان پیش می آمد و با درایت تمام تحمل می کردند و ان جریان ها را مدیریت می نمودند.
در مورد انتشارات امام و خانواده ی محترم حاج آقا و تلاش های بیدریغ آنها باید کتاب ها نوشت و فیلم ها ساخت.بیشتر تاثیر گذاران اجتماع بر گرفته از چنین محفل هایی هستند . تهیه ی کتاب های خوب و مفید کار بسیار دشواری است.بیشتر مردم غافل از این هستندکه این انسان های مهربان تا چه اندازه به گردن فرهنگ سازی خوب این سرزمین حق دارند.
در مناسبت های مختلف حاج آقا کمک های مادی و معنوی به موقع به نگارنده داشت.محل فروش یکی از طرح های علمی من بنام مدل دایره مثلثاتی ،انتشارات امام بود.که لطف می کردند و بهترین جای ویترین را به آن اختصاص می دادند.
تحمل و سعه ی سدر حاج آقا مثال زدنی است.با اینکه حاج آقا از یک خانواده ی مذهبی است و اعتقادات خاص خودش را دارد و حجاب را هم دوست دارد اما علارغم میل باطنی افرادی که حجاب را رعایت نمی نمودند را به گونه ای تحمل می نمودند که به آنها برنمی خورد.
آنروز ها خودم با موهای بلند و فری که داشتم و تا روی شانه ام می ریخت و با پیراهن آستی کوتاه و شلوارلی پوشیده آنجا می رفتم و آن هم نه یک ساعت و یک روز که هر روز ولی حاج آقا یکبار نگفت محسن این چه لباسی است که می پوشید.در حالیکه همان موقع یک مدیر مدرسه به من گفت ما شهید داده ایم شما چرا اینقدر موهایتان بلند است که من ناراحت شدم چرا دوستانم به خاطر موهای من شهید شده اند و اگر خودشان می گفتند که به خاطر موهای تو جبه می رویم من سرم را می تراشید که شهید نشوند.به خاطر حرف همان مدیر نزدیک یک ماه محل کار نرفتم که کلاس ها زمین مانده بود و مدیر معذرت خواست.یک بارهم به خاطر همین موضوع و لباس های رنک شادتر ی که می پوشیدم خانم مدیر یک دبیرستان به حراست ادارهی اموزش و پرورش نامه نوشت و حراست مرا خواست اما وقتی پرونده مرا دیدند به اداره کل تماس گرفتند و از دوستان کار واردتر حراست کمک خواستند انها هم که مرا شناختند با احترام گفتند ببخشید آقای موسوی این مدیر مدسه یک مقدار کوتاه فکر است اگر میشود کمی او را مراعات نمایید که هر روز مزاحم ما نشود.از ان موقع و با چند برخورد دیگر از بچه های خوب حراست در جاهای مختلف مانند دانشگاه و بیرجند و مکان های دیگر بود که فهمیدم آگاه ترین و معتبرترین افراد ادارات ما همین کارمندان حراست هستند.لذا مقاله ای را که تحت عنوان هراس یا حراست نوشته بودم کنار گاشتم.
مرتب از موضوع دور می شویم .راجع به انتشارات امام هرچه بنویسیم کم است کاش به همت نویسندگان و شاعران و دیگر هنرمندان و فرهیختگان کاری در خور شان این بزرگواران انجام شود.و در بین همه ی آن کار ها به شورای شهر و شهرداری پیشنهاد می کنم به خاطر فرهنگ سازی و هویت شهری مجسمه ای هم از حاج آقای رجب زاده ساخته و در محل مناسبی در چهار راه کوی دکترا نصب گردد.و گر نه ما به خودمان و به فرهنگمان بد کرده ایم و احترام نگذاشته ایم.باید اینکارها با همت تمام مردم و نهادهای دولتی نیز انجام پذیرد.
اگر خواستید مستندی در این رابطه بسازید تا جایی که بتوانم تلاش می کنم کمک کنم.از شما دوستان عزیز که وقت گذاشتید و متن را مطالعه نمودید سپاسگذارم

بیست و یکم مرداد نود دو
محسن موسوی زاده